Psychic lover
Psychic lover۵
سوار ماشینم شدم که یادم اومد
تخم مرغ هم نداریم.🥲کلا زن زندگی بودن
بهم نمیاد.بخدا تاثیرات فیلمه.😒
هر طوری بود به سمت مغازه رفتم و تصمیم
گرفتم خامه بگیرم و یک کیک خامه ای
درست کنم.واووو عجب خوراکی هایی داره
بیخیال باید نصف پولم
و امشب خرج کنم.
هیی یادش بخیر قبلا با یونگی
میومدم خرید.
از وقتی رفت بوسان دیگه
خبر من رو نمیگیره.
اما نا گفته نماند یک هفته
ی اول همش زنگ میزد.اما فقط اوایل.
بلخره شوهرم که نیست..داداشمه
چه انتظاری باید داشته باشم…!
نفهمیدم چقدر گذشت که سبدم پر از
خرید شد.خوب رفتم حساب کنم
که سونگ یو رو دیدم.
سونا:اوه سلام
سونگ یو:سلام،حالت چطوره؟
سونا:خوبم…تو حالت خوبه؟
سونگ یو:منم خوبم.وقتی داری بریم
کافه؟میخوام راجب اون بیمار حرف بزنم
سونا:باشه
بعد از اینکه حساب کردم خرید هارو
تو ماشین گذاشتم.پیاده رفتیم چون
نزدیک بود.
دوتا قهوه سفارش دادیم.
سونا:خوب…میشنوم!
سونگ یو:خوب اون روز چیزی راجب
بیماریش یا مشکلش نگفتی
سونا:خوب اون یک بیمار روانیه…اختلال
چند شخصیتی داره
سونگ یو:میشه بیشتر بگی؟
سونا:بهتر نیست قبلش شما راجب
رفتار هاش بهم بگین
سونگ یو:خوب راستش وقتی میریم
پیشش..خوب..بیا از اولین دیدار بگم!
اولین بار هیون یکی از همکارام رفت پیشش
خودش رو هوانگ جان معرفی کردو
گفت تو گوشه
ی سئول یک خونه ی کوچیک داره.
و کارای پاره وقت مثل کار کردن تو
کافه انجام میده
وقتی
من رفتم پیشش خودش رو جانگ چا اون
معرفی کرده که گفته تو یک شرکت معمولی کار میکنه و یک خونه وسط سئول داره.دوتا شخصیت
دیگش یادم نیست فقط میتونم بگم
اون دوتا شخصیت دیگش میلیاردر بود.اما
اسماشون رو نگفت.گفت اسمم رو فراموش کردم.
سونا:اومم پس درسته..سنش رو نگفت؟
سونگ یو:چرا..صب کن..اها ۳۲سالشه!
سونا:اووو خیلی جوون تر از سنشه
سونگ یو:خوب اره خوشتیپ و خوش
چهره است…ولی سنش هم هنوز جوونه
سونا:اوهوم
سوار ماشینم شدم که یادم اومد
تخم مرغ هم نداریم.🥲کلا زن زندگی بودن
بهم نمیاد.بخدا تاثیرات فیلمه.😒
هر طوری بود به سمت مغازه رفتم و تصمیم
گرفتم خامه بگیرم و یک کیک خامه ای
درست کنم.واووو عجب خوراکی هایی داره
بیخیال باید نصف پولم
و امشب خرج کنم.
هیی یادش بخیر قبلا با یونگی
میومدم خرید.
از وقتی رفت بوسان دیگه
خبر من رو نمیگیره.
اما نا گفته نماند یک هفته
ی اول همش زنگ میزد.اما فقط اوایل.
بلخره شوهرم که نیست..داداشمه
چه انتظاری باید داشته باشم…!
نفهمیدم چقدر گذشت که سبدم پر از
خرید شد.خوب رفتم حساب کنم
که سونگ یو رو دیدم.
سونا:اوه سلام
سونگ یو:سلام،حالت چطوره؟
سونا:خوبم…تو حالت خوبه؟
سونگ یو:منم خوبم.وقتی داری بریم
کافه؟میخوام راجب اون بیمار حرف بزنم
سونا:باشه
بعد از اینکه حساب کردم خرید هارو
تو ماشین گذاشتم.پیاده رفتیم چون
نزدیک بود.
دوتا قهوه سفارش دادیم.
سونا:خوب…میشنوم!
سونگ یو:خوب اون روز چیزی راجب
بیماریش یا مشکلش نگفتی
سونا:خوب اون یک بیمار روانیه…اختلال
چند شخصیتی داره
سونگ یو:میشه بیشتر بگی؟
سونا:بهتر نیست قبلش شما راجب
رفتار هاش بهم بگین
سونگ یو:خوب راستش وقتی میریم
پیشش..خوب..بیا از اولین دیدار بگم!
اولین بار هیون یکی از همکارام رفت پیشش
خودش رو هوانگ جان معرفی کردو
گفت تو گوشه
ی سئول یک خونه ی کوچیک داره.
و کارای پاره وقت مثل کار کردن تو
کافه انجام میده
وقتی
من رفتم پیشش خودش رو جانگ چا اون
معرفی کرده که گفته تو یک شرکت معمولی کار میکنه و یک خونه وسط سئول داره.دوتا شخصیت
دیگش یادم نیست فقط میتونم بگم
اون دوتا شخصیت دیگش میلیاردر بود.اما
اسماشون رو نگفت.گفت اسمم رو فراموش کردم.
سونا:اومم پس درسته..سنش رو نگفت؟
سونگ یو:چرا..صب کن..اها ۳۲سالشه!
سونا:اووو خیلی جوون تر از سنشه
سونگ یو:خوب اره خوشتیپ و خوش
چهره است…ولی سنش هم هنوز جوونه
سونا:اوهوم
- ۴.۰k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط