تبهکارقهرمان

#تبهکار_قهرمان...
پارت27
.
.
.
.
که باز هم همان استاد پیر آمد روی سکو و برایمان سخناری کرد.

سخناریش بیش از حد خسته کننده بود پاهایم درد میکرد و دوست داشتم بشینم اما نمی‌شد.

من فقط از حرف هایش فهمیدم که تشکر کرد بابت اینکه زنده موندیم.

انگار قراره همینجا بمیرم.

بعد از اتمام حرفش، صدای غرشی بلند شد و یکی از اساتید به جلو آمد.

او شبیه لباس جادوگر ها در کارتون ها پوشیده بود؛ کلاه را به جلوی صورتش کشیده بود و چیزی از اجزای صورتش معلوم نمی‌شد.

و فقط من می‌توانم دو شاخ ببینم که از کلاهش بیرون زده بود.

او انگار در سر جایش خشکش زده بود و هیچ حرکتی نمی‌کرد که بلاخره شروع به حرف زدن کرد : ما همیشه جلسه هامون به صورت تک نفره برگزار می‌شد.

اما این دفعه اساتید یک جلسه طراحی کردند، که این قسمت از جلسه ی قانون به صورت دو نفره تشکیل میشه.

صدای خوشحالی بقیه را می‌شنیدیم می‌خندیدند و به بالا و پایین می پریدند و یک زلزله ی مهیبی رخ داد.

من هم خوشحال بودم که احتمال زنده ماندم بیشتر شده و میتونم با جهارنا هم گروه بشم یا حتی فلیکس.

میخواستم بگویم باکوگو که انگار او به من اهمیت نمی‌ داد.

یک یهو صدای غرشی در آمد.

سکوت همه جارو گرفته بود.

که استاد ادامه به حرف زدن کرد : خب خب خب، اما ما خودمان تصمیم گرفته ایم و بر اساس قدرتتان شمارا گروه بندی کرده ایم.

این جوری با کسای بیشتری آشنا میشید و هم جلستون سخت تر میشه.

ناراحتی رو در چشمان همگی می‌توانستم ببینم و حداقل جای شکرش باقیه که تنها نیستم.

استاد ادامه داد : اما یک نکته است، تنها گروهی برنده است که زود تر از همه به خط پایان برسه و هم هر دو نفر زنده از خط پایان و با همدیگه رد بشن.


دو نفر دو نفر مارو صدا میکردن و به سمت دری راهنمایی می‌کردند و هر گروه یک در خاص.

خیلی ذوق داشتم که ببینم من را با چه کسی هم گروه کرده اند و داشتم فکر میکردم که واقعا این دفعه نباید خرابکاری کنم چون نمیخوام هم گروهیم از من متنفر بشه.


در همین فکر ها غرق شده بودم که یک هیولا بلند داد زد اریکا.
تمام رشته ی افکارم پاره شد و به سمت سکو رفتم و کنار استاد ایستادم واقعا منتظر بودم چه کسی هم گروه من است.

که هیولا اسم دیگری صدا کرد....


مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
دیدگاه ها (۱۹)

#تبهکار_قهرمان...پارت28....مکسمکس؟ مکس چه کسی است.. اسمش برا...

#تبهکار_قهرمان...پارت 29....از شدت خون ریزی زیاد سرم گیج رفت...

#تبهکار_قهرمان...پارت26....که یک دفعه در از جا کنده شد و جها...

#تبهکار_قهرمان....پارت 25....صدای غرش هایی بگوشم می رسید،غرش...

#رویای #جوانی#پارت_۱۳_ بدبخت شدم . دیگه بچه ها نمیزارن تو گر...

𝐌𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 🍷پارت : ۷ویو ا.ترفتیم سمت کیسه بوکسا دستکشای بوکسو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط