رمانترسناک بیصدابمیر

#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 😈 💀 💉 🔪
❌ شب دوم

+نادیا سریع حاضر شو بابات میاد دنبالت دیر نکنی

_باشه مامان

نادیا به سمت اتاق انتهای‌راهرو می رود اتاقی که او برای خودش انتخاب کرده‌ناگهان چشمش به زیر شیروانی می خورد..
_چرا درش این شکلیه؟
در زیر شیروانی پر از رد دست های قرمز رنگ است ابتدا گفت حتما طراحی کردن اما اگر واقعا رد دست های خونی فردی باشد چه؟؟؟

با کنجکاوی اش که همیشه سر او را به باد می دهد در را باز می کند
_اوه اوه چقدر کثیفه اینجا اه اه
پایش را روی کف چوبی زیرشیروانی می گذارد و می گوید : چه عجب این جر جر نمی کنه..ببینم اینجا چی داریم؟

زیر شیروانی انباری صاحب قبلی بوده در هر گوشه ی آن وسیله ای خودنمایی می کند تلویزیون گرفته تا تخت خواب اما یک چیز در این میان‌ متفاوت است اما رویش پارچه سیاه پوشانده اند...

با دستانش پارچه را می کشد و به زمین می اندازد...
وای آینه است کاش چیز دیگه ای آرزو می کردم چقدرم خوشگله
ناگهان چشمش بر روی یادداشت چسبانده شده روی آینه می افتد که نوشته...

سلام خوشحالم که از آینم خوشت اومده اگه می خوای بهت بگم این آینه جادویی چه جوری کار می کنه دوبار پاتو بکوب به کف اتاق و بگو ولمن

نادیا با صدایی بلند گفت شوخی خیلی مسخره ای هستش آینه جادویی!!چه حرفا..جان می دونم کار توئه

جان برادر نادیا است......

نادیا هیچ پاسخی دریافت نمی کند اما ناگهان در دلش می گوید ثابت می کنم خرافاته بیا دو بار می کوبد و می گوید ولمن اما هنوز به آینه نگاه نکرده می ترسد واقعیت باشد اگه کسی پشتم باشه چی؟؟!!
ناگهان در شیروانی صدا می کند نادیا خشکش زده نمی تواند حرکت کند در دلش می گوید خدایا غلط کردم‌مسیح خودت بهم کمک کن

که صدای پدرش از پشتش می آید: نادیا چیکار می کنی اینجا؟؟قرار بود حاضر بشی..

_اوه پدر خداروشکر تویی...

مگه قرار کی باشع؟؟
دیدگاه ها (۴)

#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 🔪 ❌ شب سومنادیا و پدرش برای ث...

#عشق هر روز به تکرار توبر می خیزد...

#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 😈 💀 💉 🔪 ❌ شب اولنادیا کیفش را روی ...

#دوستت.دارم

رمان سونادو پارت۱

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط