عشق تحت تعقیب
عشق تحت تعقیب
بخش سیوپنجم
سونیک
_ دیگه بسه شدو! مست کردنت هیچیرو درست نمیکنه. یالا بیا ببرمت خونه.
بلند شدم و خواستم که بگیرمش اما اولش نمیخواست که بیاد ولی با اصرار من بالاخره راضی شد. دستشو گذاشتم دور گردنم که یه وقت نیوفته.
ناکلز: هی میخواین برسونمتون یکم کمک لازمی.
_ ممنون میشم ناکلز.
ناکلز: خیلیخب، هی تیلز تا وقتی که نیستم کافهرو به تو میسپارم.
تیلز: باشه هرچی تو بگی...آقای سونیک بازم میتونید بیاین اینجا؟ من طرفدار شما هستم و...
نالکز: تیلز! ما اینجا یکم کار داریم.
_ البته روباه کوچولو حتما میام.
تیلز خیلی خوشحال شد و ازش خداحافظی کردم. ناکلز مارو سوار ماشینش کرد و راه خونه سیلور رو گفتم و اونم رفت. توی راه شدو هنوزم داغون بود، هنوزم قرمز بود صورتش...سرشو گذاشتم روی شونهم و نوازشش میکردم، اینکار منو خیلی خوشحال میکرد.
ناکلز: میگم...شدو خیلی با تو صمیمیه، تا حالا هیچوقت کسی اینجوری بهش نزدیک نشده.
_ شاید...ولی خب شماهم دوستای اون هستید.
ناکلز: دوستش که هستیم، ولی اینکه بخواد بعضی از چیزهای زندگیش یا نزدیک شدن بهت باشه رو اینطوری نیست.
_ که اینطور...
پس شدو فقط با من راحته؟ شایدم هست وقتی که اون شب از ناراحتی زیاد دلداریم داد، برای شبی که اون گلهای زیبا و...اولین بوسهش، پس حتما اون منو دوست داره. تو فکر خودم بودم که گوشیم زنگ خورد برداشتم و...وای نه بیچاره شدم سیلور!! الان از هستی نابودم میکنه چارهای نداشتم به هرحال داشتم میرفتم خونهش.
_ الووو...سلام سیلور.
سیلور( با داد): معلوم هست چه گوری رفتی باز!! بهت گفتم جایی نرو اما تووووو...
_ گوش کن سیلور من رفتم دنبال یه کسی بگردم پس لطفا آروم باش. ۱۰ دقیقه دیگه میام پیشت.
سیلور: باشه پس دم در منتظرتم.
بخش سیوپنجم
سونیک
_ دیگه بسه شدو! مست کردنت هیچیرو درست نمیکنه. یالا بیا ببرمت خونه.
بلند شدم و خواستم که بگیرمش اما اولش نمیخواست که بیاد ولی با اصرار من بالاخره راضی شد. دستشو گذاشتم دور گردنم که یه وقت نیوفته.
ناکلز: هی میخواین برسونمتون یکم کمک لازمی.
_ ممنون میشم ناکلز.
ناکلز: خیلیخب، هی تیلز تا وقتی که نیستم کافهرو به تو میسپارم.
تیلز: باشه هرچی تو بگی...آقای سونیک بازم میتونید بیاین اینجا؟ من طرفدار شما هستم و...
نالکز: تیلز! ما اینجا یکم کار داریم.
_ البته روباه کوچولو حتما میام.
تیلز خیلی خوشحال شد و ازش خداحافظی کردم. ناکلز مارو سوار ماشینش کرد و راه خونه سیلور رو گفتم و اونم رفت. توی راه شدو هنوزم داغون بود، هنوزم قرمز بود صورتش...سرشو گذاشتم روی شونهم و نوازشش میکردم، اینکار منو خیلی خوشحال میکرد.
ناکلز: میگم...شدو خیلی با تو صمیمیه، تا حالا هیچوقت کسی اینجوری بهش نزدیک نشده.
_ شاید...ولی خب شماهم دوستای اون هستید.
ناکلز: دوستش که هستیم، ولی اینکه بخواد بعضی از چیزهای زندگیش یا نزدیک شدن بهت باشه رو اینطوری نیست.
_ که اینطور...
پس شدو فقط با من راحته؟ شایدم هست وقتی که اون شب از ناراحتی زیاد دلداریم داد، برای شبی که اون گلهای زیبا و...اولین بوسهش، پس حتما اون منو دوست داره. تو فکر خودم بودم که گوشیم زنگ خورد برداشتم و...وای نه بیچاره شدم سیلور!! الان از هستی نابودم میکنه چارهای نداشتم به هرحال داشتم میرفتم خونهش.
_ الووو...سلام سیلور.
سیلور( با داد): معلوم هست چه گوری رفتی باز!! بهت گفتم جایی نرو اما تووووو...
_ گوش کن سیلور من رفتم دنبال یه کسی بگردم پس لطفا آروم باش. ۱۰ دقیقه دیگه میام پیشت.
سیلور: باشه پس دم در منتظرتم.
- ۳.۸k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط