جا مانده ام

جا مانده ام
در مقدمه ی کتاب عاشقی...
بیا
دست مرا بگیر و ببرم با خود
به فصل میانیش...
به انجا که
سرنوشت مرا در اغوشت نوشته ...
مرا ببر
به ان قسمت که بی بهانه
خوب هستیم...
نه اشکی هست و نبغضی
نه دلتنگی هست و
نه ترس نرسیدن...
دست مرا بگیر و ببر
از این تکرار مقدمه ی عاشقی خسته ام...
ببرم
به انجا که شب اسوده بخواب میرویم و سحر
با صدای گنجشکان بیدار میشویم....
میشود..
محال نیست
دستم را بگیر و ببرم باخود...
دیدگاه ها (۱)

ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانمچرا بیهوده میگوییدلی چ...

اگر از دریاهای دوربه جزیره‌ی تنهایی منبازآییساعت و قطب‌نما ر...

دانی که من و توکِی به هم خوش باشیم؟آن‌وقت که کس نباشدالّا من...

اگر هنگامبردن قنوت دستانتبه زیر طاق نیلی آسماناز صدای زمزمه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط