پارت
#پارت6
یاشار: اهوم، به زودی بر میگرده ایران....
(آرش)
صدای خنده های هممون توی فضا پخش شده بود
به مناسبت برگشت من به ایران برای یه مدت کوتاه یه جشن خدافظی گرفته بودیم
لیوانای مشروب و بالا بردیم و
به هم زدیم
(به انگلیسی)
جانی: به سلامتیه هممون.. آرش نری اونجا چیزخورت کنن دیگه برنگردیا پسر
من: نه زود برمیگردم مطمعن باشین عشقا.
من و جنیفر میریم یه دوری این اطراف بزنیم
بیا جنیفر. دستاشو گرفتم و از کلاب خارج شدیم..
جنیفر: عشقم توروخدا زود بیا دلم خیلی برات تنگ میشه من بدون تو نمی تونم
من: هیشششش میام خانومی مگه میشه عشقم و ول کنم برم پی کار خودم هوم؟
تو چشمای هم زول زدیم و کم کم به هم نزدیک شدیم
همو بوسیدیم انگار دیگه هیچوقت نمی خوایم همو ببینیم
توی حس بودیم که..
جانی: آرش جنیفر اینجا جاش نیست بیاین می خوایم کیک و ببریم
و خنده کنان ازمون دور شد
من: بریم عزیزم؟
جنیفر خندید و با طنازی های مخصوص خودش گفت آره بریم فقط اول بیا رژ دور لباتو پاک کنم...
_
(مهسا)
توی اتاق نشسته بودم و موهام و شونه می کردم که مامان بزرگ وارد اتاقم شد
-مهسا دختر بیا کمکم باید خونه رو تمیز کنیم
همه جارو باید برق بندازی پاشو پاشو عجله کن
من: خبریه مادر جون؟
-آره دوست یاشار و حسام داره از خارج از کشور میاد ایران
جاییو نداره واسه همین یه مدت اینجا می مونه
پاشو انقد متو به حرف نگیر دیر میشه به کارا نمیرسیما دختر
من: اوووووووف باشه
با این حرفم مادرجون نگاه چپکی بهم انداخت
و از اتاق خارج شد
شونه امو روی میز گذاشتم و موهام و با یه کش موی صورتی بستم و شالم و سر کردم
خودمو تو اینه نگاه کردم
خیلی بی روح بودم
خواستم رژ بزنم که یاد اون 2 تا لندهور افتادم
و توی دلم گفتم اصلا چه معنی داره
تو خونه ای که اونا هستن به خودم برسم؟
رژ و روی میز گذاشتم و از اتاق خارج شدم
و با مادر جون مشغول تمیز کردن خونه شدیم
به خودمون که اومدیم اخرای شب بود
خداروشکر امروز چشمم به چشم اونا نخورد..
توی همین فکر بودم که یاشار و حسام وارد خونه شدن
چشماشون به شدت قرمز بود
رومو اونور کردم
حتی بهشون سلامم نکردم
تا روم و برگردوندم حسام یه بوس ریز برام فرستاد و یه چشمک ضمیمه اش کرد
چشمامو خشمگین کردم و پاشدم رفتم تو اتاقم
روی تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که فردا چه روز مهمی می تونه باشه...
(آرش)
کتمو روی شونه هام انداختم و با منگی زیاد پیاده به سمت خونه می رفتم
بدجور مست کرده بودم
هرچی جنیفر و جانی اصرار کردن نذاشتم منو برسونن
به این تنهایی نیاز داشتم
دیگه رسیده بودم
کلید و انداختم و وارد خونه شدم
خودمو به یه حموم دعوت کردم
بعد از حدودا نیم ساعت از حموم بیرون اومدم سرمو خشک کردم و چایی دم کردم
خونه سکوت محض بود
و این برای من خالص ترین آرامش دنیا بود
چاییمو که خوردم رفتم رو تخت خواب و پتورو تا زیر گردنم بالا کشیدم
(صبح فردا)
یه تیشرت مشکی جذب با شلوار ذغالی پوشیدم موهام و با ژل بالا دادم و خودم توی عطر تلخم غرق کردم
سوار ماشینم شدم و به سمت فرودگاه روندم بعد از حدودا یه ربع رسیدم
وسایلام و خالی کردم و روی یه صندلی توی فرودگاه نشستم و منتظر موندم که پرواز آمریکا به ایران و اعلام کنن که گوشیم زنگ خورد
من: الو؟ سلام داداش، جانم؟
کیارش: ...........
من: چچچچچچچچچچییییی؟
___
(مهسا)
خانوادگی جلوی تلوزیون نشسته بودیم
و همراه با تخمه خوردن فیلم می دیدیم
واقعا فیلم جالی بود
سکوت خونه رو فقط صدای تخمه و فیلم میشکست
که گوشی یاشار زنگ خورد
یاشار: سلام داداش قرررربونت
......
یاشار:نه این چه حرفیه شوما تاج سرمی
......
یاشار: نه من خاک پاتم می میرم برات داداش نوووووکرتم
......
یاشار: خدا شفاش بده ایشالله
......
یاشار: نوکرتم حاجی خدافظ سلام برسون
اه اه حالم از طرز صحبت کردنش بهم خورد مرتیکه ی هیز چندش
مادرجون: کی بود یاشار جان؟
یاشار: آرش بود گفت یه مشکلی براش پیش اومده تا یک ماه دیگه نمی تونه بیاد اینور آب مادرش تصادف کرده
مادرجون: خدا شفاش بده ان شاالله به حق پنج تن آل ابا
و زیر لبش یه ذکری گفت و به تسبیح زدنش ادامه داد
یاشار: مهسا پاشو برام چایی بیار
من: به من چه خودت دست داری
یاشار: اهوم، به زودی بر میگرده ایران....
(آرش)
صدای خنده های هممون توی فضا پخش شده بود
به مناسبت برگشت من به ایران برای یه مدت کوتاه یه جشن خدافظی گرفته بودیم
لیوانای مشروب و بالا بردیم و
به هم زدیم
(به انگلیسی)
جانی: به سلامتیه هممون.. آرش نری اونجا چیزخورت کنن دیگه برنگردیا پسر
من: نه زود برمیگردم مطمعن باشین عشقا.
من و جنیفر میریم یه دوری این اطراف بزنیم
بیا جنیفر. دستاشو گرفتم و از کلاب خارج شدیم..
جنیفر: عشقم توروخدا زود بیا دلم خیلی برات تنگ میشه من بدون تو نمی تونم
من: هیشششش میام خانومی مگه میشه عشقم و ول کنم برم پی کار خودم هوم؟
تو چشمای هم زول زدیم و کم کم به هم نزدیک شدیم
همو بوسیدیم انگار دیگه هیچوقت نمی خوایم همو ببینیم
توی حس بودیم که..
جانی: آرش جنیفر اینجا جاش نیست بیاین می خوایم کیک و ببریم
و خنده کنان ازمون دور شد
من: بریم عزیزم؟
جنیفر خندید و با طنازی های مخصوص خودش گفت آره بریم فقط اول بیا رژ دور لباتو پاک کنم...
_
(مهسا)
توی اتاق نشسته بودم و موهام و شونه می کردم که مامان بزرگ وارد اتاقم شد
-مهسا دختر بیا کمکم باید خونه رو تمیز کنیم
همه جارو باید برق بندازی پاشو پاشو عجله کن
من: خبریه مادر جون؟
-آره دوست یاشار و حسام داره از خارج از کشور میاد ایران
جاییو نداره واسه همین یه مدت اینجا می مونه
پاشو انقد متو به حرف نگیر دیر میشه به کارا نمیرسیما دختر
من: اوووووووف باشه
با این حرفم مادرجون نگاه چپکی بهم انداخت
و از اتاق خارج شد
شونه امو روی میز گذاشتم و موهام و با یه کش موی صورتی بستم و شالم و سر کردم
خودمو تو اینه نگاه کردم
خیلی بی روح بودم
خواستم رژ بزنم که یاد اون 2 تا لندهور افتادم
و توی دلم گفتم اصلا چه معنی داره
تو خونه ای که اونا هستن به خودم برسم؟
رژ و روی میز گذاشتم و از اتاق خارج شدم
و با مادر جون مشغول تمیز کردن خونه شدیم
به خودمون که اومدیم اخرای شب بود
خداروشکر امروز چشمم به چشم اونا نخورد..
توی همین فکر بودم که یاشار و حسام وارد خونه شدن
چشماشون به شدت قرمز بود
رومو اونور کردم
حتی بهشون سلامم نکردم
تا روم و برگردوندم حسام یه بوس ریز برام فرستاد و یه چشمک ضمیمه اش کرد
چشمامو خشمگین کردم و پاشدم رفتم تو اتاقم
روی تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که فردا چه روز مهمی می تونه باشه...
(آرش)
کتمو روی شونه هام انداختم و با منگی زیاد پیاده به سمت خونه می رفتم
بدجور مست کرده بودم
هرچی جنیفر و جانی اصرار کردن نذاشتم منو برسونن
به این تنهایی نیاز داشتم
دیگه رسیده بودم
کلید و انداختم و وارد خونه شدم
خودمو به یه حموم دعوت کردم
بعد از حدودا نیم ساعت از حموم بیرون اومدم سرمو خشک کردم و چایی دم کردم
خونه سکوت محض بود
و این برای من خالص ترین آرامش دنیا بود
چاییمو که خوردم رفتم رو تخت خواب و پتورو تا زیر گردنم بالا کشیدم
(صبح فردا)
یه تیشرت مشکی جذب با شلوار ذغالی پوشیدم موهام و با ژل بالا دادم و خودم توی عطر تلخم غرق کردم
سوار ماشینم شدم و به سمت فرودگاه روندم بعد از حدودا یه ربع رسیدم
وسایلام و خالی کردم و روی یه صندلی توی فرودگاه نشستم و منتظر موندم که پرواز آمریکا به ایران و اعلام کنن که گوشیم زنگ خورد
من: الو؟ سلام داداش، جانم؟
کیارش: ...........
من: چچچچچچچچچچییییی؟
___
(مهسا)
خانوادگی جلوی تلوزیون نشسته بودیم
و همراه با تخمه خوردن فیلم می دیدیم
واقعا فیلم جالی بود
سکوت خونه رو فقط صدای تخمه و فیلم میشکست
که گوشی یاشار زنگ خورد
یاشار: سلام داداش قرررربونت
......
یاشار:نه این چه حرفیه شوما تاج سرمی
......
یاشار: نه من خاک پاتم می میرم برات داداش نوووووکرتم
......
یاشار: خدا شفاش بده ایشالله
......
یاشار: نوکرتم حاجی خدافظ سلام برسون
اه اه حالم از طرز صحبت کردنش بهم خورد مرتیکه ی هیز چندش
مادرجون: کی بود یاشار جان؟
یاشار: آرش بود گفت یه مشکلی براش پیش اومده تا یک ماه دیگه نمی تونه بیاد اینور آب مادرش تصادف کرده
مادرجون: خدا شفاش بده ان شاالله به حق پنج تن آل ابا
و زیر لبش یه ذکری گفت و به تسبیح زدنش ادامه داد
یاشار: مهسا پاشو برام چایی بیار
من: به من چه خودت دست داری
- ۶.۲k
- ۲۷ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط