رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۱۳۵
ارسلان :یعنی باید واقعا باور کنم ارسلان اخمو و مغرور عاشق شده باشع
دیانا: بله دیگه وقتی دل بدی به ما دیگه نمیتونی پسش بگیری
ارسلان: منه مغرور شدم عاشق و اون چشاش خوشگل و خواصت من بمیرم برای چشات
دیانا: خدانکنه
ارسلان: خدایی چیکاری امشب خدایی خیلی خوشگل شده بودی اگرم از این ازدواج زوریا بود دلم برات میرفت چه به رسه به الان که رفته
دیانا: کاری نکردم فقط شما امشب چشات زیادی رو من میچرخید آقا
ارسلان: یهو یاد حرف علی آفتادم و حرصی غریدم حتی علیم زیاد نگاهت کرده پس
دیانا: علی؟
ارسلان: پسر کوچولوعه پسره رضاست
دیانا: چی میگفت میگع
ارسلان: میگفت زندایی چشاش خیلی خوشگله پوستش سفیده مژه هاش زیادی قشنگه
دیانا: آروم خندیدم
ارسلان: پسره پرو جلو مناز زنم تعریف میکنه
دیانا: ارسلان😳 به بچه ۵ ساله حسودی میکنی
ارسلان: تو فقط ماله منی کسی حق نداره ازت تعریف کنه
پارت ۱۳۵
ارسلان :یعنی باید واقعا باور کنم ارسلان اخمو و مغرور عاشق شده باشع
دیانا: بله دیگه وقتی دل بدی به ما دیگه نمیتونی پسش بگیری
ارسلان: منه مغرور شدم عاشق و اون چشاش خوشگل و خواصت من بمیرم برای چشات
دیانا: خدانکنه
ارسلان: خدایی چیکاری امشب خدایی خیلی خوشگل شده بودی اگرم از این ازدواج زوریا بود دلم برات میرفت چه به رسه به الان که رفته
دیانا: کاری نکردم فقط شما امشب چشات زیادی رو من میچرخید آقا
ارسلان: یهو یاد حرف علی آفتادم و حرصی غریدم حتی علیم زیاد نگاهت کرده پس
دیانا: علی؟
ارسلان: پسر کوچولوعه پسره رضاست
دیانا: چی میگفت میگع
ارسلان: میگفت زندایی چشاش خیلی خوشگله پوستش سفیده مژه هاش زیادی قشنگه
دیانا: آروم خندیدم
ارسلان: پسره پرو جلو مناز زنم تعریف میکنه
دیانا: ارسلان😳 به بچه ۵ ساله حسودی میکنی
ارسلان: تو فقط ماله منی کسی حق نداره ازت تعریف کنه
- ۳۶۸
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط