آنگاه که روحت در تاریکی فرو رفته بود بیهیچ واهمهای ره

آن‌گاه که روحت در تاریکی فرو رفته بود، بی‌هیچ واهمه‌ای رهایم کردی ؛ و من، خاموش و بی‌پناه، در طوفانی که حتی سهمی در آغازش نداشتم، فرو ریختم. اگر که بار دیگر نور به دلت بازگردد ، باز مگرد. مگذار نامم در آستانه‌ی شادمانی‌ات تکرار شود ؛ من دیگر آن انسانِ منتظر نیستم. همان‌جا بمان... همان‌جا که برای حالِ خوبت، مرا قربانی کردی. همان‌جا که من، بی‌صدا، دفن شدم؛ بی‌تابوت، بی‌سوگواری، در دلِ خودم
دیدگاه ها (۰)

بیدار میشم ، به تو فکر میکنم.با دوست هام بیرون میرم ، به تو ...

یه روز میرسه که دیگه فاصله‌ای بینمون نیست ، فقط من و تو ، بی...

دوستش می‌داشتم ؛ نه آنگونه که آدمی به آدمی دل می‌بندد ، بلکه...

کاش در آن لحظه که بهت ایمان آورده بودم ، خنجرِ نا امیدی را د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط