بابام

ﻧﺼﻒِ ﺷﺒﻲ ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﺎﻻ ﻧﻤﻴﺎﺩ
ﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻔﻪ ﻣﻴﺸﻢ !
ﺟﺪ ﻭ ﺁﺑﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﭼﺸﻢ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻥ
ﻭ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺯﺩﻥ ،
ﻗﺸﻨﮓ ﺍﻳﻨﻘﺪ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻨﻔﺶ ﺷﺪﻡ !
ﻳﮑﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ ، ﻧﮕﺎ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ ﮐﺮﺩﻡ ،
ﺩﻳﺪﻡ بابام ﻭﺍﻳﺴﺎﺩﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﻫﺮ ﻫﺮ ﻣﻴﺨﻨﺪﻩ
ﻫﻤﻴﻨﺠﻮﺭﻱ ،
ﻣﺎﺕ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩﻩ ، ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﭼﻴﻪ ؟! ﭼﻲ ﺷﺪﻩ ؟!
ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺭﻳﻠﮑﺲ ﮔﻔﺖ :






ﻫﻴﭽﻲ ﻧﺪﻳﺪﻣﺖ ، ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ ﺭﻭ ﮔﺮﺩﻧﺖ ، ﺑﺨﻮﺍﺏ بخواب

#Kokoji
دیدگاه ها (۴)

عشق_من##my_loveتبسم#میخوام♥♥♥ بخورمش

این روزا حال و روزخوشی ندارم,میگم و میخندم ولی دلم پُره....ا...

مورد داشتیم دختره مشروب خورده.اینقدر مست بوده به دوش حموم می...

منو دزدیده بودن دزده زنگ زد خونمون..مامانم جواب داد.دزده گفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط