شب دردناک

🥀 شب دردناک 🥀
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت۳ 🥀



جونگکوک جدی اخم کرد : آقای کیم میشه راحت تر حرفتون رو بگید ..
پسرک جوان وارد اتاق شد سپس سمت جونگکوک آمد..
جونگ کی خم شد و چایی را روی میز جلو مرد کت شلوار گذاشت
سئوجون : ممنون
جونگ کی : خواهش میکنم
جونگکوک به رفتن جونگ کی خیره شد سپس همراه آن که چشم به در دوخته بود خطاب به آقای کیم گفت : خوب منتظرم
سئوجون جرعی از چای سبز رنگ خورد این بار جرعتش را جمع کرد . با لحن جدی ای گفت: دکتر جئون من می‌دونم شما وقت ندارین ولی یه کسی به کمک و توانایی شما نیاز داره
جونگکوک جدی گفت : می‌دونم برای مریض اومدین ولی خون طور که منشیم گفت وقت آزاد ندارم
سئوجون اخم کرد و تند گفت : خواهش میکنم خواهرم بهتون نیاز داره
جونگکوک اخم هایش باز شد سپس لحنش کمی تغییر کرد و با لحن آرامی گفت : کاشکی وقت مریض داشتم همه پرن
سئوجون : می‌دونم ولی شما سعی کنید .. من برای خواهرم دکتر آمریکایی هم آوردم ولی فایده ای نداشت ناامید شده بودم تا اینکه یکی شما رو بهم معرفی کرد میگن شما معجزه میکنید ..
جونگکوک بدون توجه به تعریف های جلویش ابرو بالا انداخت و کمی در فکر فرو رفت .. به خوبی یه وقت آزاد پیدا کرده بود .. برای هزارمین بار انسان ها به کمکش نیاز پیدا کردن .. اون نو جونگکوک بود .. اون پسر جیمین بود ولی مثل اونا پا قدم نمی‌گذاشتن در تاریکه های دردناک در ثانیه های پایانی و در اخر پشیمانی ..
سئوجون تماس گوشی اش را رد کرد سپس از روی مبل بلند شد : روز بخیر آقای دکتر ببخشید که وقت با ارزش تون رو گرفتم .. تا چرخید صدا جونگکوک مانع رفتنش شد .. آروم چرخید سمتش
جونگکوک با نفس پر از امید بلند شد و ایستاد سپس با لحن هیجان ای گفت. : بسیار خوب وظیفه من همینه منتظرم با منشیم هماهنگ میشم و بهتون میگم جلسه اول کی شروع میشه
سئون به اندازه کافی تلخ بود .. حالا با لبخند دندون نما به جونگکوک خیره شد حتی حمله ای را در زهنش نمی‌توانست پیدا کند
سئوجون : خیلی ممنون .. خواهرم خودش شخصاً گفت میخواد بیاد پیشه شما .. حتما خوشحال میشه ممنون
جونگکوک لبخند ای زد سپس با حالت کنی خجالت زده به پایین خیره شد : خواهش میکنم هر شبی یه پایان نورانیی داره
پسر کت شلوار با لحن آرامی گفت : فعلا برای چایی هم ممنون
جونگکوک: خواهش میکنم ..
آقای کیم از اتاق خارج شد .. و جونگکوک ماند با هزاران افکارش .. دست اش را وارد جیب شلوار تنگ اش برد سپس با گام های آرامی سمت پنجره اتاق هجوم برد .. نفسی کشید و به بیرون خیره شد .. زخم کهنه ای حالا درونش به درد اومد .. و جمله ای که خود گفت در ذهنش مرور شد " هر شبی یه پایان نورانیی داره " خودش هم متوجه این جمله اش نشد .. شب تاریکی محض بود شب ناراحتی قبل بود و آرامش مغز ..
دیدگاه ها (۴)

شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت۴ 🥀شب آمد و باز این دلِ تنها گرفت...

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۵ 🥀سئوجون : خواهر گوش کن .. من...

۱🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۲ 🥀جونگکوک بخاطر این ذوق پسر ...

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت ۱ 🥀دخترک آهسته نفس کشید تا جای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط