روزها به سرعت گذشتند و با هر روز سلطنت تهیونگ استوارتر و محکمتر میشد ...

---

𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛
𝑃𝐴𝑅𝑇: 20

روزها به سرعت گذشتند، و با هر روز، سلطنت تهیونگ استوارتر و محکم‌تر می‌شد. درون قصر، نوری از امید و تغییر تابیده بود. اما تهیونگ هر شب به همان جای همیشگی می‌رفت. جایی که تنها در سکوت می‌توانست درک کند که تاج بر سر گذاشتن، چیزی بیشتر از یک مسئولیت است. این یک درد درون‌یش بود، یک بار که تنها با هانا می‌توانست تحمل کند.

شب‌ها به سراغ هم می‌آمدند. گاهی در باغ، گاهی کنار دریاچه. ولی هیچ‌کدام از این لحظات، آن شب را که زیر نور ماه به هم رسیدند، فراموش نمی‌کردند.


---

شبِ بعد از جشن بزرگِ تاج‌گذاری، تهیونگ و هانا کنار درختان بلند باغ قدم می‌زدند. ماه، همچنان در آسمان می‌درخشید و نور ملایم خود را روی زمین می‌پاشید. هانا لبخند زد و گفت:

— اینجا همیشه برای من خاص بوده.

تهیونگ نگاهش کرد، نگاهش پر از شوق و آرامش بود.
— برای من هم همین‌طور. چون همیشه وقتی با توام، اینجا پر از زندگیه.

هانا یک قدم به او نزدیک‌تر شد. برای لحظه‌ای، قلبش از تپش افتاد. تهیونگ دستش را دراز کرد و با نرمی به صورتش لمس کرد. هیچ کلمه‌ای نیاز نبود. نگاه‌شون حرف‌ها را می‌زد.

و سپس، با حرکت ملایم و بی‌صدا، تهیونگ صورت هانا را با دستانش در بر گرفت و به آرامی بوسه‌ای بر پیشانی‌اش زد. بوسه‌ای که نشان‌دهنده‌ی بیشتر از یک احساس بود؛ نشانه‌ای از تعهد، از عشقی که میانشان رشد کرده بود.

چشمان هانا از زیبایی این لحظه پر از احساس شد.

— تهیونگ... من هیچ وقت فکر نمی‌کردم که روزی بتونم اینقدر خوشبخت بشم.

تهیونگ لبخند زد و به آرامی گفت: — چون تو شجاعت داشتی که در کنارم بمونی. این شجاعت باعث شد که من برای همیشه به این لحظه برسم.

و در همان لحظه، یک بوسه‌ی دیگر، پر از عشق و تعهد، میانشان رد و بدل شد. بوسه‌ای که پر از اشتیاق و در عین حال آرامش بود، بوسه‌ای که هیچ‌کدام از آن‌ها دیگر فراموش نمی‌کردند.


---

در روزهای بعد، سلطنت تهیونگ پر از ثبات و صلح شد. ولی هیچ‌چیز به اندازه‌ی آن لحظات زیر نور ماه، در کنار هانا، برای او ارزشمند نبود. چون در دل این تاج و تخت، تنها یک چیز بیش از همه اهمیت داشت: وجود هانا در کنار او.

آن شب، زیر نور ماه، هر دو فهمیدند که این آغاز یک زندگی جدید است. زندگی‌ای که در آن عشق و سلطنت، در کنار هم می‌درخشیدند.


---

این پایان داستان "سلطنت کیم"
دیدگاه ها (۱)

---𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐨𝐰 𝐁𝐞𝐡𝐢𝐧𝐝 𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐖𝐢𝐧𝐝𝐨𝐰𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑶𝒏𝒆: 𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒂𝒏 𝑾𝒉𝒐 𝑵...

:---𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐨𝐰 𝐁𝐞𝐡𝐢𝐧𝐝 𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐖𝐢𝐧𝐝𝐨𝐰𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑻𝒘𝒐: 𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓𝒔 𝒐𝒇 ...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 19باد شبونه برگ‌ها رو توی باغ می‌رقصوند. م...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 18سه روز از نبرد در قلعه‌ی سایه‌سنگ گذشته ...

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

پارت 3

---Royal Veil — Part 6: میان کلاس و سایهٔ خانوادهصبح زود، نو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط