حکایت خسیس خواجه ا بود منعم و بخل روز به مسجد جماعت

#حکایت خسیس خواجه اي بود منعم و بخيل. روزي به مسجد جماعت رفته بود. از ناگاه به خاطرش افتاد که: مبادا چراغ بي سرپوش مانده باشد!
زود برخاست و به خانه دويده، کنيزک را بانگ کرد که: در را مگشا؛ اما سر چراغ را بپوشان تا باد بزر را نخورد.
کنيزک گفت: در را چرا نگشايم؟
گفت: تا پاشنة در خورده نشود!
کنيزک گفت: با چندين تصرف که مي کني، از مسجد تا اينجا آمدن را چرا نمي بيني که کفشت پاره مي شود!
گفت: معذور دار، پا برهنه آمدم، اينک کفشهایم در بغل است!
دیدگاه ها (۱)

#ضرب_المثل "زاغ سیاه کسی را چوب زدن"در قدیم برای درست کردن ...

#ضرب_المثل سبیل کسی را چرب کردن بعضی ازآدمها درست یا نا درست...

#ضرب_المثل #با_یک_گل_بهار_نمیشوداین ضرب المثل جزو آن دسته از...

عجیب ترین تست روانشناسی دنیا !🔺 در تصویر بالا کدام عدد را در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط