سرنوشت سوخته ۴۱
جونگکوک: (خیره به چهره ات و هیچی نمیگفت .. انگار کارش نگاه کردن به چشاش بادومی ات بود)
ات بلند شد و سمت پرده اتاق رفت و پرده رو کنار زد .......... نور تیز خورشید بعد از کشیدن پرده به صورت جونگکوک خورد و همین باعث شد که کوک از خیالاتش بیرون بیاد و سریع خودشو جمع
جونگکوک: (بلند)چی کار میکنی
ات:(کمی به خودم لرزیدم )ممن فقط خواستم کمک کنم
جونگکوک: بلند شدم و از پنجره اتاقم که دیگه پردش کنار از اون زاویه به حیات
چقدر حسات عمارت قشنگه
تمام افراد عمارت درحال کار کردن بودن ولی اجوما که قبلا خیلی پر از انرژی مشغول کار کردن بود الان گوشه ایی نشسته و به زمان نگاه میکنه یعنی در چه فکری هست که یهو.....
ات: میشه برم بیرون؟
جونگکوک(ابرویی بالا داد و گفت)ارع برو
ات: میدونم تعقیبم میکنیی لطفا بزار با خیال راحت برم
جونگکوک: سعی کردم که خودمو به اون راه بزنم و....
جونگکوک: راجب چی حرف میزنی
ات کمی نزدیک جونگکوک شد و....
ات:خودت میدونی منظورم چیه لطفا بزار تنها و بدونه کسی که تقیبم کنه برم
همون لحظه تهیونگ وارد اتاق شد یک لبخند نازک رو لبش شکل گرفته بود اما از چی؟
از انکه ات و جونگکوک خیلی نزدیک هم بودن؟
تهونگ:(لبخند تمسخر امیز)اووووووو ببخشید مزاحمتون شدم
ات از فاصله بینشون متوجه شد و سریع خودشو به عقب کشید و گفت
ات: منن منن
تهیونگ: نمیدونم چی میگی ولی دنبال تو بودم
ات: من؟
جونگکوک: چیکارش داری(کمی عصبی)
وقتی شندیم حمایت میکنید دلم نیومد پارت جدید نزارم
ات بلند شد و سمت پرده اتاق رفت و پرده رو کنار زد .......... نور تیز خورشید بعد از کشیدن پرده به صورت جونگکوک خورد و همین باعث شد که کوک از خیالاتش بیرون بیاد و سریع خودشو جمع
جونگکوک: (بلند)چی کار میکنی
ات:(کمی به خودم لرزیدم )ممن فقط خواستم کمک کنم
جونگکوک: بلند شدم و از پنجره اتاقم که دیگه پردش کنار از اون زاویه به حیات
چقدر حسات عمارت قشنگه
تمام افراد عمارت درحال کار کردن بودن ولی اجوما که قبلا خیلی پر از انرژی مشغول کار کردن بود الان گوشه ایی نشسته و به زمان نگاه میکنه یعنی در چه فکری هست که یهو.....
ات: میشه برم بیرون؟
جونگکوک(ابرویی بالا داد و گفت)ارع برو
ات: میدونم تعقیبم میکنیی لطفا بزار با خیال راحت برم
جونگکوک: سعی کردم که خودمو به اون راه بزنم و....
جونگکوک: راجب چی حرف میزنی
ات کمی نزدیک جونگکوک شد و....
ات:خودت میدونی منظورم چیه لطفا بزار تنها و بدونه کسی که تقیبم کنه برم
همون لحظه تهیونگ وارد اتاق شد یک لبخند نازک رو لبش شکل گرفته بود اما از چی؟
از انکه ات و جونگکوک خیلی نزدیک هم بودن؟
تهونگ:(لبخند تمسخر امیز)اووووووو ببخشید مزاحمتون شدم
ات از فاصله بینشون متوجه شد و سریع خودشو به عقب کشید و گفت
ات: منن منن
تهیونگ: نمیدونم چی میگی ولی دنبال تو بودم
ات: من؟
جونگکوک: چیکارش داری(کمی عصبی)
وقتی شندیم حمایت میکنید دلم نیومد پارت جدید نزارم
- ۳.۱k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط