هر روز بامداد به آیین دلبری

هر روز بامداد به آیین دلبری
ای جان جان جان به من آیی و دل بری

ای کوی من گرفته ز بوی تو گلشنی
وی روی من گرفته ز روی تو زرگری


#مولانای_جان
صبحتــون غزل
دیدگاه ها (۱)

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دا...

‌امروز که من عاشق و دیوانه و مستمکس نیست که گیرد بشرابی دو س...

‌دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم...

الا یا ایهــا الســاقی ادر کاســا و ناولهـــا که عشق آسان ...

...جانا ز فراق تو این محنت جان تا کیدل در غم عشق تو رسوای جه...

دلم بدون تو هی بهانه می‌گیردسراغ یک غزل عاشقانه می‌گیردهمان ...

بیـــــمار توام ، روی توام درمـانستجان داروی عاشـــقان رخ جا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط