یه بنده خدایی میگفت

یه بنده خدایی میگفت؛

تو یه جمعی نشسته بودیم یکی داشت اشعار فردوسی میخوند رسید به این بیت:
جهان آفرین چون جهان آفرید
سواری چو رستم نیامد پدید

این بیت و که خوند گفتم تا اینحا نگهدار یه دو بیتم من بخونم گفتم

آنروز که عشق سرفرازی میکرد
برقله عشق یکه تازی میکرد
آنروز که عباس یل زینب بود
رستم سر کوچه خاک بازی میکرد
دیدگاه ها (۶)

حتی هلال ماه اگر دیده شد چه سود،ماه تمام عالمیان پشت پرده اس...

الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب

یا ام ابیها بنفسی انت...

پیچیده شمیمت همه جا ای تَن بی سرچون شیشه ی عطری که سرش گم شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط