دیانا

دیانا✨

خیلی دل درد داشتم فهمیدم که صندلی رو کثیف کردم خیلی حالم بود بود و نمیدونستم چیکار کنم رسیدیم ارسلان دم خونه وایساد
+ بفرمایید
_ ارسلان چیزه
+ چیه؟
_ حالم خوب نی....... میگم تو........ برو تو......... بعد من میام
+ دیانا
_ هوم
بهم زل زد و گفت
+ پریودی؟
خیلی خجالت کشیدم انقد اون لحظه بد بود
دلم میخاست زمین دهن باز کنه برم توش
سرمو آوردم بالا و تند تند پشت سر هم گفتم
_ نه خیر کی گفته اصلا به تو تو اصلا خجالت نمیکشی ها پسره ی پررو بی ادب
دیدم ارسلان با لبخند نگام میکنه
فهمیدم که فهمیده پریودم
پیاده شد و اومد سمتم دره ماشینو باز کرد
+ پیاده شو
_آخه.......
+ مشکلی نی پیاده شو
پیاده ‌شدم و رفتیم بالا ارسلان هم رستا رو بغل کرده بود و من همچنان سرم پایین بود
درو باز کرد و رفت رستا رو گذاشت تو تختش منم رفتم تو اتاق
من رفتم تو و ارسلان داشت میرفت بیرون که به چهار چوب در تکیه داد و با حالت مسخره که میخاست حرصمو در بیاره گفت
+ لباساتو عوض کن تا من برم پد بگیرم
دستمو مشت کردم و تقریبا آروم زدم به سینش
_ ایییییی بی تربیت
+ چاکرم
داشت میرفت که گفتم
_ بی‌تربیت؟
خندید و گفت
+ جانم
_ امممممم..... هیچی زود بیا
+ چشششششم
و رفت که یهو...........

ادامه دارد.......

کامنتا +25 تا🌖🖤💛


اصکی=اتحاد🌗
دیدگاه ها (۵۰)

#هفت_آسمون🖤#پارت_17🖤دیانا🖤که یهو گوشیم زنگ خورد دیدم بابامه ...

#هفت_آسمون💕#پارت_18💕دیانا💓با چیزی که دیدم سر جام خشکم زدداری...

ارسلان🌧رفتم پیش پسره نشستم و گفتم_ داری چیکا میکنی+ شما؟ _ ش...

#هفت_آسمون🌊#پارت_16🌈دیانا❄️داشتم غذامو میخورم که سنگینی نگاه...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط