یه آدمک بی کس

یه آدمک بی کس
تو مزرعه خشک پُر کَرکَس
این آدمک یادمه عاشق بود
از غصه و غم فارغ بود
مزرعه دار با عشق میکاشت
آدمک عاشق
صبور تا فصل برداشت
مزرعه دار زندگیش پُر افت خیز شد
برگ درخت پیر ریخت پاییز شد
ولی آدمک از مزرعه چشم بر نمیداشت
یه بی معرفت اومد به اسم عاشقی
پا روش گذاشت
نمیدونست این مزرعه برا آدمک دار و نداره
نمیدونست آدمک فقط همین یه دل رو داره
کی دیگه دل سنگ تحویل میگیره
بارونم بیاد این مزرعه خشک شده دیره
روزگار نامرد خراب کرد
آرزوهای آدمک بر آب کرد
حالا باید آدمک خشت بسازه
در این مزرعه شکسته
رو به غریبه بازه
کاش یه غریبه بیاد مهربون باشه
دستاش
شبیه یه
#باغبون
باشه
دیدگاه ها (۵)

#طبیعت

#طبیعت

دست به دامن خدا که می شوم چیزی آهسته درون من به صدا می آید ک...

راز این هستی چیست؟ما چرا آمده ایم؟کار ما نیست گذر از هستیگذر...

پارت سوم:داستان از دیدگاه یونگی: بعد یک روز به دگو رسیدند ، ...

پارت ۶

زخم کهنه پارت ۲۰ غلتی زد و وقتی شکمش جدا به قار و قور افتاد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط