شنیدستم که سالار شهیدان

شنیدستم که سالار شهیدان
سرش بالای نی میخواند قران
طلالو داشت آن نور جمالش
ز نورش بود خجل خورشید رخشان
نگاه زینب محزون به او بود
ز دشت کربلا تا شام ویران
سوار اشتر عریان تمانی
بودنت آن اهل بیت مو پریشان
اگر از ناقه می افتاد طفلی
به آنها میزدند آن قوم عدوان
ز دست شامی و کوفی در ان دشت
جفا شد بر همه زنها و طفلان
غل و زنجیر به دست و پای سجاد
زدند آن مردمان پست نادان
همه از داغ مرگ آن عزیزان
نمودند گریه و زاری و افغان
سر سالار دین بر نیزه ها بود
تن صدپاره اش اندر بیابان
نکردند رحم برجسم شریفش
نمودند پایمال سم اسبان
خدا لعنت کند قوم دغا را
بگفتا مهرنیا با چشم گریان
گلویی که پیمبر بوسه میزد
برید شمر لعین سست ایمان
دهد کیفر به آنها در قیامت
شاعر زنده یاد ماشاالله مهرنیا
خداون کریم آن حی سبحان
دیدگاه ها (۱)

ای که سر داری و سقایی تو را دادند لقبهم علمدار حسینی از علی...

چون حسین تشنه لب وارد به دشت نینوا شدشد پحرم و برای شیعیان م...

چو عباس دلاور وارد میدان اعدا شدفراری لشر سعد لعین بر دشت و ...

سقای بی غسل و کفن ابوالفضلدستت جدا شد از بدن ابوالفضلای سرور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط