از عـشـق تــو دیـوانـه شـدم تاب ندارمدر ڪـــوے تـو آواره شـدم باڪ ندارمآرے منم آݧ دیوانه ڪه گویند از عـشــــق تـو دیـوانـه شـده و خـواب نـدارد