ابنباتتلخ

#ابنبات_تلخ
PaRt:۴
. . ____

از دید لینا :
1 هفته بود که از تهیونگ هیچ خبری نداشتم حتی اندازه ی تک زنگ منم زنگ نزدم بهش با اینکه دلم براش تنگ شده بود ولی بازم زنگ نزدم تا اینکه زنگ زد بهم و گفت می خواد ببینتم و خودش میاد دنبالم
لینا:ی لباس اسپرت میپوشه و موهاشو دم اسبی میکنه و میره دم در
تهیونگ:میرسه
لینا:سوار ماشین میشه
لینا:هوممم کجا میخایم بریم
تهیونگ:خودت میفهمی
لینا:باش
تهیونگ:چه خبر
لینا:هیچ
تهیونگ:خوبی
لینا:نه... ها یعنی اره
تهیونگ:اها
لینا:بل
تهیونگ:چیزی شده
لینا:نه مگه قرار بود چیزی بشه
تهیونگ:سردی
لینا:(دلخورم فقط ازت)سرد نیستم یکم کم خوابم همین
تهیونگ:دستشو میکشه تو موهای لینا : باش قشنگم
لینا:ی لبخند گرم الکی تحویل تهیونگ میده
لینا:کجا داریم میریم خب بگو دیگه
تهیونگ:جوجه میخوایم دور بزنیم
لینا:چرا بهم میگی جوجه کجام شبیه جوجه هاس دقیقا
تهیونگ:هیشششش رو حرف من حرف نزن جوجه

میرسن به ی کافی شاپ
تهیونگ:پاتوقت
+اوم
تهیونگ:بریم
لینا:الان من بگم نریم تو میگی باش
تهیونگ:نه
لینا:پس هیچی نگو
تهیونگ:میشینه سر ی میز و دست لینا هم میگیره میشونه

از دید لینا :
مث قبلش شده بود.... خیلی خوب شده بود.... هرچی دیده بودم رو فراموش کردم.... ولی با ی حرفش درجا خشک شدم


ادامه دارد....
. . ___ . .
دیدگاه ها (۱)

#ابنبات_تلخ PaRt:۵. . ____ . . لینا:منظورت چیه؟ تهیونگ:من من...

#ابنبات_تلخ PaRt:۶از دید تهیونگ:اومدم زنگ بزنم به یونا اشتبا...

#ابنبات_تلخ PaRt:۳. . ____ . . لینا:دید تهیونگ داره با ی دخت...

#ابنبات_تلخ PaRt:۲. . ____ . . لینا:ببخشید رفتم تو فکر ی لحظ...

وقتی باهات قهرن و بهشون میگی آشتی کنیم هرچی تو بگی .نامجون :...

پارت ۱۴ فیک دور اما آشنا

پارت ۱۱# حلقه_سکوت تهیونگ:😂ات : ایش بزار برم میخوام برم حما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط