«معشوق سابق» پارت شصت
~~~
شرح حال را در یک جمله به عمل میرسانم...
چشمانش...خاموش، لب هایش...بیقرار برای لمسی دوباره...و دل من؟! غوغا.
لحظاتی در سکوت گذشت، نه سکوتی گوش خراش، بلکه سکوتی که هر ثانیه اش آکنده از عشق، لطافت و نرمی بود.
دستانش را بین انگشتانم محاصره کرده بودم، به رها کردنش اعتقادی نداشتم، گویا مالک این انگشتان، لب هایش، موهایش و این تن، تنها من بودم.
و همچنین، لب هایم، چشمانم، قلبم و تمام وجودم، همه و همه تحت تصرف فقط چشمان او قرار داشت.
آه...آه از عشق که این قدر ناشناس است.
لب هایم را از هم باز کردم، تا کلامی از بینشان عبور دهم.
+هیونجین ت_
حرفم با حس شدن دستی روی شانه ام قطع شد.
چشمان هیونجین با دیدن پشت سرم، از تعجب بازتر شدند، انگار هراسی لطیف درونشان موج میزد.
سر چرخاندم، گویی کنجکاو بودم تا بدانم کیست که شانه ام را با حرکاتی ملایم نوازش میکند.
با برگرداندن سرم، چهره خندان و کمی مکدر جیسونگ، پیدا شد.
& خب خب...شما دو تا ام کـه...بله...آره؟!
شانه دیگرم با دست فردی دیگر محاصره شد، مطمئن بودم با چرخاندن سرم، چهره کنجکاو و گربهمانند لینو، نمایان خواهد شد.
سر برگرداندم و همانطور که انتظار میرفت، لینو مانند قاتلی بالای سرم، با لبخندی شیطانی ایستاده بود.
÷اهم اهم...مبارکه جناب، اولش فکر کردم داری هیونجین بیهوش رو میبوسی...ولی بعد که دقت کردم، دیدم نـع خیـر...دو تا دست دور گردنت داره حسابی خودنمایی میکنه.
واقعا متوجه حضور آن دو نشده بودیم؟!...شرم، مثل موجی آرام با رنگ قرمز، روی گونههایم نشسته بود.
هر دو میخندیدند...گویی از بوسه آغازین من و هیونجین مسرور بودند.
+شـ...شما دو تا...از کی...بیدارین؟!
&...ما...از اولش.
هیونجین که تا آن لحظه در سکوت، با چشمانی منفعل و مقهور که هراس ریزی در آن شناور بود، به ما خیره بود، لب از لب باز کرد و گفت:
-یـ...یعنی...همه چیز و دیدین؟...و...و همه چیز و شنیدین؟!
لینو که پس از مدت ها صدای دوستش را میشنید، با صدایی که حالا کمی ملایم و شکننده تر بود، لب زد:
÷آره همه چیز...احمق.
چشمان لینو برقی غمناک داشت، انگار به قدری دلتنگ هیونجین بود که یقینا در صورت نبود من و جیسونگ، با اشک هیونجین را در بستر آغوشش میکشید.
با چشمانی تر، فقط به وی زل زده بود و لبخندی محو روی لبانش نقش بسته بود.
جیسونگ با ملایمت دستش را از شانه من جدا کرد و دور گردن لینو انداخت، انگار از چشمانش فهمیده بود که حال مستغرق در دلتنگی هیونجین است.
&...لینو؟...خوبی عزیزم؟
لینو که انگار با کلام جیسونگ به جسم خود بازگشته بود، چشمانش را از هیونجین برداشت و به جیسونگ داد.
÷...آ...آره من خوبم.
&میخوای...من و فلیکس بریم؟...به هرحال...خیلی وقته که شما دو تا همو ندیدین.
÷خب...ولی فلیکس..._
آشکار بود که دلتنگ است، دیگر طاقت سکوت نیاوردم، به آرامی لب زدم:
+نه نه...وقت هست...من و جیسونگ میریم یه چیزی بخوریم، مگه نه جیسونگ؟
&..اوه...آره، بریم جوجه، و ضمنا حق ندارین راجب ما صحبت کنید آقایون محتـرم!
هر چهار نفر خنده ای کوتاه سر دادیم، پس از مدت ها...این جمع دوباره، واقعا جمع شده بود، نه کینه ای، نه تنفری و نه هیچ تجهمی.
جیسونگ بعد از این خنده کوتاه نگاهش را به من داد و با اشاره ای به پشتم، مرا راهی به سمت درب اتاقک کرد.
~~~
پارت جدید خدمت شما قشنگامم... بازم بابت تاخیر ازتون عذر میخوام فرشته ها، همتون میدونید دلیلش درسامه... و بازم عذر میخوام🥲🤍✨
ازتون ممنونم که تا پارت ۶۰ باهام همراه بودین قشنگا، تا اینحا کلی انرزی و حمایت قشنگ بهم دادین...خیلی ازتون ممنونم...دوستون دارم و ببخشید گویا این پارت زیاد خوب در نیومد♥🥲:)
شرح حال را در یک جمله به عمل میرسانم...
چشمانش...خاموش، لب هایش...بیقرار برای لمسی دوباره...و دل من؟! غوغا.
لحظاتی در سکوت گذشت، نه سکوتی گوش خراش، بلکه سکوتی که هر ثانیه اش آکنده از عشق، لطافت و نرمی بود.
دستانش را بین انگشتانم محاصره کرده بودم، به رها کردنش اعتقادی نداشتم، گویا مالک این انگشتان، لب هایش، موهایش و این تن، تنها من بودم.
و همچنین، لب هایم، چشمانم، قلبم و تمام وجودم، همه و همه تحت تصرف فقط چشمان او قرار داشت.
آه...آه از عشق که این قدر ناشناس است.
لب هایم را از هم باز کردم، تا کلامی از بینشان عبور دهم.
+هیونجین ت_
حرفم با حس شدن دستی روی شانه ام قطع شد.
چشمان هیونجین با دیدن پشت سرم، از تعجب بازتر شدند، انگار هراسی لطیف درونشان موج میزد.
سر چرخاندم، گویی کنجکاو بودم تا بدانم کیست که شانه ام را با حرکاتی ملایم نوازش میکند.
با برگرداندن سرم، چهره خندان و کمی مکدر جیسونگ، پیدا شد.
& خب خب...شما دو تا ام کـه...بله...آره؟!
شانه دیگرم با دست فردی دیگر محاصره شد، مطمئن بودم با چرخاندن سرم، چهره کنجکاو و گربهمانند لینو، نمایان خواهد شد.
سر برگرداندم و همانطور که انتظار میرفت، لینو مانند قاتلی بالای سرم، با لبخندی شیطانی ایستاده بود.
÷اهم اهم...مبارکه جناب، اولش فکر کردم داری هیونجین بیهوش رو میبوسی...ولی بعد که دقت کردم، دیدم نـع خیـر...دو تا دست دور گردنت داره حسابی خودنمایی میکنه.
واقعا متوجه حضور آن دو نشده بودیم؟!...شرم، مثل موجی آرام با رنگ قرمز، روی گونههایم نشسته بود.
هر دو میخندیدند...گویی از بوسه آغازین من و هیونجین مسرور بودند.
+شـ...شما دو تا...از کی...بیدارین؟!
&...ما...از اولش.
هیونجین که تا آن لحظه در سکوت، با چشمانی منفعل و مقهور که هراس ریزی در آن شناور بود، به ما خیره بود، لب از لب باز کرد و گفت:
-یـ...یعنی...همه چیز و دیدین؟...و...و همه چیز و شنیدین؟!
لینو که پس از مدت ها صدای دوستش را میشنید، با صدایی که حالا کمی ملایم و شکننده تر بود، لب زد:
÷آره همه چیز...احمق.
چشمان لینو برقی غمناک داشت، انگار به قدری دلتنگ هیونجین بود که یقینا در صورت نبود من و جیسونگ، با اشک هیونجین را در بستر آغوشش میکشید.
با چشمانی تر، فقط به وی زل زده بود و لبخندی محو روی لبانش نقش بسته بود.
جیسونگ با ملایمت دستش را از شانه من جدا کرد و دور گردن لینو انداخت، انگار از چشمانش فهمیده بود که حال مستغرق در دلتنگی هیونجین است.
&...لینو؟...خوبی عزیزم؟
لینو که انگار با کلام جیسونگ به جسم خود بازگشته بود، چشمانش را از هیونجین برداشت و به جیسونگ داد.
÷...آ...آره من خوبم.
&میخوای...من و فلیکس بریم؟...به هرحال...خیلی وقته که شما دو تا همو ندیدین.
÷خب...ولی فلیکس..._
آشکار بود که دلتنگ است، دیگر طاقت سکوت نیاوردم، به آرامی لب زدم:
+نه نه...وقت هست...من و جیسونگ میریم یه چیزی بخوریم، مگه نه جیسونگ؟
&..اوه...آره، بریم جوجه، و ضمنا حق ندارین راجب ما صحبت کنید آقایون محتـرم!
هر چهار نفر خنده ای کوتاه سر دادیم، پس از مدت ها...این جمع دوباره، واقعا جمع شده بود، نه کینه ای، نه تنفری و نه هیچ تجهمی.
جیسونگ بعد از این خنده کوتاه نگاهش را به من داد و با اشاره ای به پشتم، مرا راهی به سمت درب اتاقک کرد.
~~~
پارت جدید خدمت شما قشنگامم... بازم بابت تاخیر ازتون عذر میخوام فرشته ها، همتون میدونید دلیلش درسامه... و بازم عذر میخوام🥲🤍✨
ازتون ممنونم که تا پارت ۶۰ باهام همراه بودین قشنگا، تا اینحا کلی انرزی و حمایت قشنگ بهم دادین...خیلی ازتون ممنونم...دوستون دارم و ببخشید گویا این پارت زیاد خوب در نیومد♥🥲:)
- ۳.۵k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط