برای از تو گفتن

برای از تـو گفتن
بی اجازه به آغـوش شعرهایم کِشاندمت
پس چرا
آتش درونم
با هیچ کلمه‌ای
مهار نمی‌شود
تب دوسـت داشتنت
با خُنَکای هیچ شعری
پاشویه نمی‌شود
هذیان نیست
تب در من بالازده
هیچ چیز و هیچ چیز
این دیوانه را تسکین نمیدهد
جز عطر تن تــو
دیدگاه ها (۱)

بیا باران دلتنگی امانم را گرفت امشب دوباره خاطرات بد توانم ر...

فریاد میزنمبه اندازۀ تمام سکوت هایماشک میریزمبه اندازۀ تمام ...

ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﻌﻄﻞ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦﻫﺎﯼ ﺩﻡِ ﺩﺳﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻧﮑﻨﯿﺪ!ﺍﮔﺮ ﻓﮑﺮ ...

در دل ویرانیآخرین دلخوشیم چشم ویرانگر توستخسته از جنگیدن آخر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط