خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت152

با نگاه تندی گفتم
_حق دخالت تو زندگی منو نداری اهورا خان.به نامزدت برس!
مچ دستم و از دستش کشیدم و پیاده شدم.از اینکه هنوزم با کوچکترین حرفش قلبم می لرزید از خودم متنفر بودم.
زیر سنگینی نگاهش کلید انداختم و رفتم تو...
موبایلم و از کیفم در آوردم و شماره ی سامان و گرفتم خیلی زود صدای نگرانش توی گوشم پیچید
_آیلین؟خوبی؟بلایی که سرت نیاورد؟
گرفته گفتم
_من خوبم اما تو...
وسط حرفم پرید
_حالم خوبه نگران من نباش...آیلین؟
آروم گفتم
_بله؟
_تو....دوستش داری؟
جا خورده از سؤالش مکث کردم و به اطمینان گفتم
_نه.
_پس من می تونم...
مکث که کرد گفتم
_اگه هنوزم سر پیشنهادت هستی...من جوابم بله ست.
حرفم و زدم و قبل از این‌که چیزی بشنوم قطع کردم.
نمی دونستم تصمیمم درسته یا نه...تنها چیزی که میدونستم این بود که توی این دنیا هیچ کس به اندازه ی اهورا نمی تونست بهم آسیب برسونه!
* * * * * *
چند تقه به در زدم و بعد از شنیدن صداش وارد شدم.
سرش توی پرونده های روبه روش بود.کاغذ استعفا مو روی میز گذاشتم که بدون نگاه انداختن بهش گفت
_هر چی هست بعدا نگاه میکنم. الان کار دارم.
با صدای محکمی گفتم
_واجبه!
نفسش و فوت کرد و سرش و از توی پرونده های لعنتیش بیرون کشید و نگاهی به برگه انداخت و با دیدن استعفا نامه اخماش در هم رفت


🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۸)

#خان_زاده #پارت153_این چیه؟انگار خودش سواد نداشت.با اخم ریز...

#خان_زاده #پارت154سرم و پایین انداختم تا چشمم به چشم اهورا ...

#خان_زاده #پارت151با چشای گرد شده نگاه به چشای بسته و اخمای...

#خان_زاده #پارت150جوابی ندادم که عربده زد_با توعم من این چی...

فرار من

game of love and hate(part 20)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط