My attractive vampire P
My attractive vampire🩸🖤 (P36)
وقتی پدر تهیونگ تاج رو روی سر تهیونگ و من قرار داد و همون لحظه ی شروع پادشاه و علیاحضرت سرزمین یعنی من و تهیونگ شروع شد...و بعد از اینکه شروع کردم به نوشیدن معجزه ی خوناشام شدن کامل به خوناشام تبدیل شدم.. و دست تهیونگ رو گرفتم
مراسم به کندی داشت تموم میشد که بلاخره بعد از چندین ساعت این مراسم تموم شد من و تهیونگ یه جایی نشسته بودیم داشتم به قوانین هایی که تو برگه نوشته شده بود رو میخوندم و متوجه ی نگاه عاشقانه ی تهیونگ به من شدم.
ا.ت : چیه ؟
تهیونگ : منطقیه که چطور تو ۱۶ سالگی علیاحضرت شدی هوم پرنسس ؟
ا.ت : اول از همه این هست که مشکل از من نیست مشکل از تو هست.
تهیونگ : هنوز زبون دراز هم هستی ها.
بعد از کلی خنده اینجور چیزا دیدم لیا اومد سمتمون.
ا.ت : لیا؟
لیا : تبریک میگم بلاخره پادشاه و علیاحضرت سرزمین شدید...خوشحالم که بلاخره خون آشام شدی ا.ت.
ا.ت"همون لحظه ای که لیا کنارم بود میتونستم کامل بفهمم که اون روانی هست و قاتل زندگی گذشته ام هست و ممکنه اتفاقی بیفته که او دوباره بخواد از این زندگی دورم کنه.
تهیونگ : لیا اگه کارت تموم شد وقت ماهم نگیر باید بریم.
لیا : اره باشه میتونید بریم من با اجازه ی شما میرم تا بعد خدافظ.
وقتی رفت دست تهیونگ دوباره گرفتم و باهم رفتیم قصر.
چندین ساعت بعد :
ا.ت : تهیونگ..تو حالا میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ : منظورت چیه؟
ا.ت : حالا از اینکه ما دوتا این سرزمین به عهده ی خودمون داریم میخوای تو آینده چیکار کنیم؟
تهیونگ : فعلا زندگی رو معمولی واسه بقیه پیش میبریم و بعدش یه فکری میکنیم تو نگران نباش (موهات بهم ریخت )
ا.ت : هی تهیونگ من بچه نیستم دیگه (لجباز، کیوت)
تهیونگ بعد لجبازی من رو من قرار گرفت شروع به بو.سیدن من کرد.
تهیونگ : داری خوردنی تر میشی لعن.تی.
ا.ت : هان منظورت چه مزخرفه میخوام برم ولم کن.
تهیونگ : نمیکنم.
ا.ت : میزنمت عو...نه یعنی...
تهیونگ : (لبخندی از شیطنت زد ) فحش دادن مجازات بدی داری ها.
ا.ت : چه جور مجازاتی؟
تهیونگ : خودت میدونی(شیطنت)
ادمین : چیه برید نماز بخونید.
وقتی پدر تهیونگ تاج رو روی سر تهیونگ و من قرار داد و همون لحظه ی شروع پادشاه و علیاحضرت سرزمین یعنی من و تهیونگ شروع شد...و بعد از اینکه شروع کردم به نوشیدن معجزه ی خوناشام شدن کامل به خوناشام تبدیل شدم.. و دست تهیونگ رو گرفتم
مراسم به کندی داشت تموم میشد که بلاخره بعد از چندین ساعت این مراسم تموم شد من و تهیونگ یه جایی نشسته بودیم داشتم به قوانین هایی که تو برگه نوشته شده بود رو میخوندم و متوجه ی نگاه عاشقانه ی تهیونگ به من شدم.
ا.ت : چیه ؟
تهیونگ : منطقیه که چطور تو ۱۶ سالگی علیاحضرت شدی هوم پرنسس ؟
ا.ت : اول از همه این هست که مشکل از من نیست مشکل از تو هست.
تهیونگ : هنوز زبون دراز هم هستی ها.
بعد از کلی خنده اینجور چیزا دیدم لیا اومد سمتمون.
ا.ت : لیا؟
لیا : تبریک میگم بلاخره پادشاه و علیاحضرت سرزمین شدید...خوشحالم که بلاخره خون آشام شدی ا.ت.
ا.ت"همون لحظه ای که لیا کنارم بود میتونستم کامل بفهمم که اون روانی هست و قاتل زندگی گذشته ام هست و ممکنه اتفاقی بیفته که او دوباره بخواد از این زندگی دورم کنه.
تهیونگ : لیا اگه کارت تموم شد وقت ماهم نگیر باید بریم.
لیا : اره باشه میتونید بریم من با اجازه ی شما میرم تا بعد خدافظ.
وقتی رفت دست تهیونگ دوباره گرفتم و باهم رفتیم قصر.
چندین ساعت بعد :
ا.ت : تهیونگ..تو حالا میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ : منظورت چیه؟
ا.ت : حالا از اینکه ما دوتا این سرزمین به عهده ی خودمون داریم میخوای تو آینده چیکار کنیم؟
تهیونگ : فعلا زندگی رو معمولی واسه بقیه پیش میبریم و بعدش یه فکری میکنیم تو نگران نباش (موهات بهم ریخت )
ا.ت : هی تهیونگ من بچه نیستم دیگه (لجباز، کیوت)
تهیونگ بعد لجبازی من رو من قرار گرفت شروع به بو.سیدن من کرد.
تهیونگ : داری خوردنی تر میشی لعن.تی.
ا.ت : هان منظورت چه مزخرفه میخوام برم ولم کن.
تهیونگ : نمیکنم.
ا.ت : میزنمت عو...نه یعنی...
تهیونگ : (لبخندی از شیطنت زد ) فحش دادن مجازات بدی داری ها.
ا.ت : چه جور مجازاتی؟
تهیونگ : خودت میدونی(شیطنت)
ادمین : چیه برید نماز بخونید.
- ۹.۱k
- ۱۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط