زندگی مثل یک کامواست

زندگی مثل یک کامواست
از دستت که در برود ، می شود کلاف سر در گم ، گره می خورد ، میپیچد به هم ، گره گره می شود ، بعد باید صبوری کنی ، گره را به وقتش با حوصله وا کنی ، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود ، کورتر می شود .
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد ، باید سر و ته کلاف را برید ، یک گره ی ظریف و کوچک زد ، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد ، محوکرد ، یک جوری که معلوم نشود .
یادت باشد ...
گره های توی کلاف
همان دلخوری های کوچک و بزرگند
همان کینه های چند ساله
باید یک جایی تمامش کرد
سر و تهش را برید .
زندگی به بندی بند استْ به نام "حرمت" که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است .
دیدگاه ها (۱)

(^__^);-)

گرگی یا لاشخور????

وقتی دلم را بی هدف حراج کردمیعنی که حکمم خشت بوده خاج کردمیع...

بگذار که چشمـان تو را وام بگیرمبا دیدن دنیـای تو آرام بگیرمت...

وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گوی...

black flower(p,292)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط