زندگی مثل یک کامواست
زندگی مثل یک کامواست
از دستت که در برود ، می شود کلاف سر در گم ، گره می خورد ، میپیچد به هم ، گره گره می شود ، بعد باید صبوری کنی ، گره را به وقتش با حوصله وا کنی ، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود ، کورتر می شود .
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد ، باید سر و ته کلاف را برید ، یک گره ی ظریف و کوچک زد ، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد ، محوکرد ، یک جوری که معلوم نشود .
یادت باشد ...
گره های توی کلاف
همان دلخوری های کوچک و بزرگند
همان کینه های چند ساله
باید یک جایی تمامش کرد
سر و تهش را برید .
زندگی به بندی بند استْ به نام "حرمت" که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است .
از دستت که در برود ، می شود کلاف سر در گم ، گره می خورد ، میپیچد به هم ، گره گره می شود ، بعد باید صبوری کنی ، گره را به وقتش با حوصله وا کنی ، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود ، کورتر می شود .
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد ، باید سر و ته کلاف را برید ، یک گره ی ظریف و کوچک زد ، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد ، محوکرد ، یک جوری که معلوم نشود .
یادت باشد ...
گره های توی کلاف
همان دلخوری های کوچک و بزرگند
همان کینه های چند ساله
باید یک جایی تمامش کرد
سر و تهش را برید .
زندگی به بندی بند استْ به نام "حرمت" که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است .
- ۵۲۴
- ۰۷ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط