دلم گرفته از این برزخ زمستانی
دلم گرفته از این برزخ زمستانی
بیا که بر تن سردم غزل بپوشانی
تمام پیکر من انجماد بهمن سرد
چگونه ذوب شوم در دلت به آسانی
همیشه در عطش واژه های ملتهبم
ببار بر من تشنه ، هوای بارانی!
کجای حادثه بودی ، کجای قصه من
که از تو زاده شده لحظه های طوفانی
من و شقایق و شب درد مشترک داریم
شهود وسوسه در بستر پریشانی
تو فرق می کنی اما ، شبیه آینه ها
پر از تبسم یاسی. زلال و روحانی
ببخش اجازه ندارم که عاشقت باشم
ولی من عاشقت هستم خودت که می دانی
شبیه نبض سراسیمه بی قرار توام
تو بی خیال نشستی و شعر می خوانی
بیا که بر تن سردم غزل بپوشانی
تمام پیکر من انجماد بهمن سرد
چگونه ذوب شوم در دلت به آسانی
همیشه در عطش واژه های ملتهبم
ببار بر من تشنه ، هوای بارانی!
کجای حادثه بودی ، کجای قصه من
که از تو زاده شده لحظه های طوفانی
من و شقایق و شب درد مشترک داریم
شهود وسوسه در بستر پریشانی
تو فرق می کنی اما ، شبیه آینه ها
پر از تبسم یاسی. زلال و روحانی
ببخش اجازه ندارم که عاشقت باشم
ولی من عاشقت هستم خودت که می دانی
شبیه نبض سراسیمه بی قرار توام
تو بی خیال نشستی و شعر می خوانی
- ۱.۲k
- ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط