هیچ کس نمی توانست به عمق چشم هاش پی ببرد و من این را ...

"هیچ کس نمی توانست به عمق چشم هاش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم. قدم های بلند برمیداشت،اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی تر از آن می دانست که دیگران خیال می کنند.

و من نمی دانم آیا مادرش هم او را به اندازه ی من دوست داشت؟ آیا کسی می توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود. "

#عباس_معروفی
سمفونی مردگان
دیدگاه ها (۱)

حواسمون باشه که یه وقتایی از چی میگذریم در ازای چی !واسه پشی...

وقتی لحظه هات تبدیل به خاطره میشن تازه میفهمی چیو از دست داد...

- هنوزم بهش فکر میکنی ؟+ آره ، اگرم بخوام نمیتونم بهش فکر نک...

دور شده بودم، از همه ی نقشه هایی که سال ها پیش برای آینده م ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط