در بند دلی سوخته و تیره و تارم

در بند دلی سوخته و تیره و تارم

غمگین تر از آهنگ غم آلود سه تارم

پژمرده ازین سردی دلگیر زمستان

عمریست که در حسرت یک لحظه بهارم

صیاد دلم بودی و من چشم به راهم

شاید که شبی باز بیایی به شکارم

اما سخن از درد روا نیست عزیزم

وقتی که تو باشی همه دار و ندارم

اندوه من اینست که در دفتر شعرم

یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم
دیدگاه ها (۲)

ﺍﺯ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺁﺑﺮﻭ ﺭﺍ ﺑُﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﭼﺸﻢ!ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ...

خانه ات در باغی از شیراز باشد بهتر است دور ِ آن پرچین ِ سرو ...

تازگی ها بوسه ات طعم سیاست می دهدتلخ و شیرین است، هشدار خیان...

شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدمتا که یک شب دیدمت ، دل با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط