#bts #jin

یکی از همین جمعه ها
خودم را بر می دارم می برم میان پیاده روهای همیشه مرده ی این شهر ،
که هیچ لبخند آشنایی ، نمی یابی در آن
یا بهتر بگویم ، لبخندی نمی یابی !
در مرکزی ترین نقطه اش می نشینم ،
پایم را در یک کفش می کنم ،
که یا همین حالا آشناترین لبخند دنیا را
تحویل من می دهی !
یا من ، همه ی روز های باقی مانده را همین جا می نشینم !
خط و نشان نمی کشم ، اما باور کن،
من دیگر
نگاه غریبه ها را تاب و توانم نیست ...
دیدگاه ها (۹)

#bts #butter

#bts #suga

#bts #RM

#bts #suga

پارت 3

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط