سرنوشت سوخته ۱۴

ته: یک روز تمام از ات نگهداری کردم که دکتر اومد
دکتر: خداراشکر حالش داره رو به بهبودی میره
جیمین :ته چجوری مرگ مادربزرگش رو بگیم؟
ته: واقعا نمیدونم بهتر کوک بگه اون بهتر میدونه ولی ...........

کوک:(صبح از خواب باشدم سرم توی دستم بود و مخم خیلی درد میکرد........... از اتاق ته بیرون اومدو رفتم توی اتاق خودم که ات خوابیده بود کمی اونجا نشسته بودم و با این خبر که ات حالش بهتر شده انرژی مضاعفی گرفته بودم
(کمی دستش رو نوازش کردم که دیدم دستش تکون خورد و چشاش یواش یواش داشت باز میشد دیگه از خدا چی میخوام؟
کوک: ات حالت خوبه؟(خوشحالی و ارام)...........دکتر ات بهوش اومده(فریاد خوشحالی)
(همون موقع دکتر و ته و جیمین میان داخل )
(دکتر شروع به معینه کردن میکنه)
دکتر: خب خانم کیم این چند تاست؟
ات:پنج تا
دکتر : خیلی خوب سرتون رو تکون بدید
ات:(سرم رو تکون دادم)
دکتر:دستتون هم همین طور با ارامی تکون بدید
ات:(دستم هم تکون دادم)
دکتر: لطفا پا رو کمی تکون بدید
ات: (کمی تلاش کردم ولی نشد )
دکتر: لطفا انجام بدید کمی تلاش کنید
ات:..............اهههههه نمیتونم پاهام حس ندارن
کوک: (با تعجب نگاه ات کردم چرا پاهاش رو تکون نداد؟) ات کمی تلاش کن
ات:ولم کن
ات: دکتر من فلج شدم؟(بغض)
دیدگاه ها (۱۵)

سرنوشت سوخته۱۵

سرنوشت سوخته ۱۶

سرنوشت سوخته ۱۳

سرنوشت سوخته۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط