سگی پای صحرا نشینی گزید

سگی پای صحرا نشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید

شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد

پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟

پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز

مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش

محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم

توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی


#سعدی❤️
دیدگاه ها (۰)

ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ "ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍ...

خدایا ببخش اگه ناشکری کردیم ببخش اگه بنده های خوبی نبودیم خد...

❄️صبح آمده تا که عشق ابراز کنی🌸لبخند زنان پنجره را بازکنی❄️ه...

پ مثل پدر ❤️کاش سوره ای به نام "پدر" بودکه این گونه آغاز میش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط