پارت هفتم

پارت هفتم

یونگی: کوک ببرش کوک به سرعت به کمک تهیونگ رفت

چند ساعتی گذشته بود تهیونگ توی اون حال خراب پای پیاده تلو تلو به مسیری میرفت که خئدش نمیدونست انگار باد اونو همراهی میکرد تو خاطراتشون گم شده بود ا.ت:تهههههه ....تهههههه بدو دیگه زود باش الان بارون میاد هاااا باید بریم لب ساحل زیر بارون خیس بشیم تهیونگ با یه لبخند تلخ زمزمه‌ میکنه اومدم عشقم اومدم زندگیم اومدم تمام زندگیم ... تو همین حوالی یه نفر اون اطراف یواش یواش پشت سرش میومد با بغض مواظبش بود تهیونگ اصلا خبر نداشت کسی پشت سرش داره میاد میدونید اون کی بود درسته یونگی بود اون به خواهر عزیز دور دونه ش قول داده بود تا لحظه مرگش مواظب خرس عسلی خواهرش باشه ...ا.ت: یونگی هیونگ یونگی :جانم ا.ت: اگه اتفافی برام افتاده... یونگی:یاااااا تو چیزیت نمیشه ا.ت: هیییی با ارنجش به بازو یونگی زد گفت حالا که نیفتاده کلی میگم تا اخر عمرت مواظب خرس عسلیم باش باشه بهم قول بده اذیتش هم نکن یونگی: اول که دستت خیلی سنگینه بدبخت ته ته دوم اینکه تو هیچیت نمیشه خودت مراقب اون سر به کیوت خر باش بعدم باشه قول ا.ت: مرسی که هستی یونگی : میدونم ا.ت با صدای بلند خندید....
دیدگاه ها (۲)

پارت نمیدونم😂یونگی: میدونم ا.ت با صدای بلند خندید...تهیونگ: ...

تولدت مبارک هووووووووووووو هووووووووووووو هووووووووووووو هوو...

تا فردا پارت میزارمممممممم

بایییییییییی ایراننننننندرباره فیک تهیونگ بگم یک چون نیستم ن...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط