در آغوش دشمن
رمان: در آغوش دشمن
پارت ۱
باران بیامان از آسمان سئول میبارید. ا.ت پشت فرمان ماشینش نشسته بود و به عمارت مجلل محصور در دیوارهای بلند خیره شده بود. قطرات باران روی شیشه جلو ماشین میچکید و نور چراغهای عمارت را درهم میشکست.
صدای رئیس از بیسیم مخفی شنیده شد: "ا.ت، میدانی چرا تو را برای این مأموریت انتخاب کردیم. تو بهترین مأمور ما هستی و این خطرناکترین مأموریتت خواهد بود."
ا.ت با انگشتانش روی فرمان ماشین ضربه زد. "متوجه شدم، رئیس. هدف پارک جیمین است."
"دقیقاً. رئیس بزرگترین شبکه مافیایی کره جنوبی. ما پنج سال است که سعی داریم او را به دام بیندازیم، اما همیشه یک قدم از ما جلوتر است."
ا.ت نگاهی به پروندهای انداخت که روی صندلی کنارش بود. عکس مردی با چشمان تیره و نافذ به او خیره شده بود. چشمانی که حتی در عکس هم بیرحم و نافذ به نظر میرسیدند.
"ماموریت تو این است که به عنوان پیشخدمت در مهمانی امشب که در عمارت او برگزار میشود نفوذ کنی. باید به دفتر کار شخصیاش دسترسی پیدا کنی و مدارک قاچاق سلاح را پیدا کنی."
ا.ت نفس عمیقی کشید. "چقدر زمان دارم؟"
"مهمانی چهار ساعت طول میکشد. تیم پشتیبانی در بیرون مستقر میشوند، اما اگر لو بروی، نمیتوانیم کمکی بکنیم. جیمین اصلا از خیانتکار ها خوشش نمی آید.
ا.ت کیف کوچکی که حاوی تجهیزات جاسوسی بود را برداشت. "نگران نباشید، رئیس. من موفق میشوم."
پارت ۱
باران بیامان از آسمان سئول میبارید. ا.ت پشت فرمان ماشینش نشسته بود و به عمارت مجلل محصور در دیوارهای بلند خیره شده بود. قطرات باران روی شیشه جلو ماشین میچکید و نور چراغهای عمارت را درهم میشکست.
صدای رئیس از بیسیم مخفی شنیده شد: "ا.ت، میدانی چرا تو را برای این مأموریت انتخاب کردیم. تو بهترین مأمور ما هستی و این خطرناکترین مأموریتت خواهد بود."
ا.ت با انگشتانش روی فرمان ماشین ضربه زد. "متوجه شدم، رئیس. هدف پارک جیمین است."
"دقیقاً. رئیس بزرگترین شبکه مافیایی کره جنوبی. ما پنج سال است که سعی داریم او را به دام بیندازیم، اما همیشه یک قدم از ما جلوتر است."
ا.ت نگاهی به پروندهای انداخت که روی صندلی کنارش بود. عکس مردی با چشمان تیره و نافذ به او خیره شده بود. چشمانی که حتی در عکس هم بیرحم و نافذ به نظر میرسیدند.
"ماموریت تو این است که به عنوان پیشخدمت در مهمانی امشب که در عمارت او برگزار میشود نفوذ کنی. باید به دفتر کار شخصیاش دسترسی پیدا کنی و مدارک قاچاق سلاح را پیدا کنی."
ا.ت نفس عمیقی کشید. "چقدر زمان دارم؟"
"مهمانی چهار ساعت طول میکشد. تیم پشتیبانی در بیرون مستقر میشوند، اما اگر لو بروی، نمیتوانیم کمکی بکنیم. جیمین اصلا از خیانتکار ها خوشش نمی آید.
ا.ت کیف کوچکی که حاوی تجهیزات جاسوسی بود را برداشت. "نگران نباشید، رئیس. من موفق میشوم."
- ۱.۴k
- ۲۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط