#میراث_ابدی 💜پــارت²⁶💜 کپ👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( حال )
حالا فهمیدم وقتی من با مانیا ازدواج کنم قدرت اونا کم خواهد شد..........
مانیا: تو چرا چیزی نمیگی؟
بهش نگاه کردم. اگه من این دخترو کنار خودم نگه ندارم آسیب میبینه. پس.........
ــ چون منم باهاشون موافقم.
مانیا: چی میگی؟
ــ همینطور که پادشاه گفتن از اول هم سرنوشتم تو بودی.
همه به غیر از مانیا و تهو با تعجب نگام کردن. انتظارشو نداشتن من از این باخبر شده باشم........
تهیونگ: مطمئنی جین؟
ــ اهمممم.
مانیا: پوفففففف فک میکردم تو هم مخالفت میکنی.
بلند شدم. دستاشو گرفتم. بهم نگاه کرد..........
ــ میخوام با مانیا تنها صحبت کنم.
بردمش به کاخ شرقی.........
ــ ببین مانیا ما باید با هم ازدواج کنیم.
مانیا: چی میگی؟
ــ میخوای گوش بدی؟
مانیا: آره.
کنار دریاچه نشستیم........
ــ این قصر به دو قسمت تقصیم شده. یکی حامیان پدرم که بهشون میگن جناح راست دربار و اون یکیا مخالفین پدرم یعنی جناح چپ. رئیس جناح چپ پدرخوانده بنگ چان سعی داره قدرت پدرمو تضعیف کنه. منو و تو ازدواج کنیم باهم قدرت خاندان سلطنتی بیشتر میشه. بخاطر همین باید با هم ازدواج کنیم تا قدرت خاندان سلطنتی بیشتر بشه و بتونیم اونا را از قصر بندازیم بیرونو آرامشو به کشور برگردونیم.
برگشتم نگاش کردم. به فکر رفته بود. هییی واقعا سلطنت خیلی سخته. بعضی وقتا فکر میکنم نمیتونم پادشاه خوبی باشم.........
مانیا: باشه. ولی شرط دارم.
ــ چه شرطی؟!
مانیا: حتما پیش خودت میگی این دختر برا نجات کشورشم معامله میکنه. اما اینطور نیست.
ــ شرطت هر چی باشه قبوله.
مانیا: اولیش قول بده تنهام نزاری چون میدونم وقتی به عنوان زن تو وارد این قصر بشم دنیام تغییر میکنه. پس تنهام نزار.
درکش میکردم خیلی بچه بود برای عروس خاندان سلطنتی شدن. لبخند آرامش بخشی زدم........
ــ قبوله.
اینپارتهمتقدیمبہاونایےڪہدیروزبهمانرژیدادن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
( حال )
حالا فهمیدم وقتی من با مانیا ازدواج کنم قدرت اونا کم خواهد شد..........
مانیا: تو چرا چیزی نمیگی؟
بهش نگاه کردم. اگه من این دخترو کنار خودم نگه ندارم آسیب میبینه. پس.........
ــ چون منم باهاشون موافقم.
مانیا: چی میگی؟
ــ همینطور که پادشاه گفتن از اول هم سرنوشتم تو بودی.
همه به غیر از مانیا و تهو با تعجب نگام کردن. انتظارشو نداشتن من از این باخبر شده باشم........
تهیونگ: مطمئنی جین؟
ــ اهمممم.
مانیا: پوفففففف فک میکردم تو هم مخالفت میکنی.
بلند شدم. دستاشو گرفتم. بهم نگاه کرد..........
ــ میخوام با مانیا تنها صحبت کنم.
بردمش به کاخ شرقی.........
ــ ببین مانیا ما باید با هم ازدواج کنیم.
مانیا: چی میگی؟
ــ میخوای گوش بدی؟
مانیا: آره.
کنار دریاچه نشستیم........
ــ این قصر به دو قسمت تقصیم شده. یکی حامیان پدرم که بهشون میگن جناح راست دربار و اون یکیا مخالفین پدرم یعنی جناح چپ. رئیس جناح چپ پدرخوانده بنگ چان سعی داره قدرت پدرمو تضعیف کنه. منو و تو ازدواج کنیم باهم قدرت خاندان سلطنتی بیشتر میشه. بخاطر همین باید با هم ازدواج کنیم تا قدرت خاندان سلطنتی بیشتر بشه و بتونیم اونا را از قصر بندازیم بیرونو آرامشو به کشور برگردونیم.
برگشتم نگاش کردم. به فکر رفته بود. هییی واقعا سلطنت خیلی سخته. بعضی وقتا فکر میکنم نمیتونم پادشاه خوبی باشم.........
مانیا: باشه. ولی شرط دارم.
ــ چه شرطی؟!
مانیا: حتما پیش خودت میگی این دختر برا نجات کشورشم معامله میکنه. اما اینطور نیست.
ــ شرطت هر چی باشه قبوله.
مانیا: اولیش قول بده تنهام نزاری چون میدونم وقتی به عنوان زن تو وارد این قصر بشم دنیام تغییر میکنه. پس تنهام نزار.
درکش میکردم خیلی بچه بود برای عروس خاندان سلطنتی شدن. لبخند آرامش بخشی زدم........
ــ قبوله.
اینپارتهمتقدیمبہاونایےڪہدیروزبهمانرژیدادن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
- ۷۰.۳k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط