نحس

Part29


پسرک با تعجبی غیر قابل توصیف به خونه ی روبروش نگاه می کرد البته که اعضا هم دست کمی ازش نداشتن
خونه ی روبروشون که البته خونه که چه عرض کنم عمارت روبروشون عمارتی به رنگ سیاه و خاکستری بود با شیشه هایی براق که به رنگ خاکستری میزد توی خونه به خاطر نور خورشید معلوم نبود وهمچنین پرده های پنجره ها کنار زده شده بود خونه دو طبقه داشت و از بیرون طبقه ی اول با یه ستونی سفید شیری به طبقه ی دوم وصل شده بود پارکینگ نداشت ولی باغی داشت که از هزار تا پارکینگ بهتر بود پشت خونه چند تا انباری بود که با در های سیاه روش نوشته بود برای وارد شدن اجازه بگیرید باغ کل خونه رو احاطه کرده بود در اصل پسر و اعضا بیرون از باغ جلوی در سفید رنگی که باغ و عمارت رو از خیابون جدا میکرد وایساده بودن و هنوز وارد خونه نشده بودن باغ با گل های رز و لاله و نرگس و چند گل خوشبوی دیگه تزئین شده بود و باغبانی اونجا داشت بهشون اب میداد و رسیدگی میکرد سر جمع تو باغ هفت تا ماشین بود با مارک های مختلف یکی لامبورگینی سیاهی بود ، یکی پورشی سفید بود ، سه تا بنز که دوتاش کلاسیک و یدونش شبیه ماشین جین جی کلاس بود به ترتیب اون دوتا که کلاسیک بودن یکی قرمزو اون یکی ابی نیلی بود و اون جی کلاس سبز لجنی بود یه بی ام و هم پشت همه ی اونا که رنگش شرابی بود چیده شده بود و بیشتر از همه تو چشم بود
چند تا بادیگارد هم کنار ماشین ها ایستاده بودن و به پسرا نگاه میکردن تا وارد بشن دوتا سگ پیت بول هم اینور و اونور حیاط با قلاده به حصار ها بسته شده بودن
تهیونگ که تا الان دهنش باز بود لب زد
# جونگکوک شی ؟
_ ها؟
جونگکوک با تعجب هنوز داشت به عمارت نگاه میکرد که با حرف تهیونگ تازه ویندوزش بالا اومد
# م..مگه نگفته بودی این عموت فقیره ؟
جونگکوک به سمت پسرا برگشت و با جدیت شروع به حرف زدن کرد
_نمیدونم اخرین باری که من دیدمش سیزده سالم بود بعدش بابام باهاش قطع ارتباط کرد و می گفت از وقتی دخترش گم شده روانی شده و دست به هر کاری میزنه و نمی خواست من اسیب ببینم ولی یه موقع هایی که ازش حرف میزد ینی تا نوزده سالگیم میگفت که فقیره و یه موقعه هایی برای پول گرفتن از بابام پیشش میرفت ، میگفت حتی پول خوردن غذاش رو هم نداره و هر وقت دیدمش از دور یا نرم سمتش یا اگه اومد سمتم ازش دوری کنم
% چقدر عجیب بعید نیست که دوباره داشته بهت دروغ میگفته
_ از اون هیچی بعید نیست ولی مطمئنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه اس چون همیشه خیلی تاکید داشت که به هیچ عنوان بهش نزدیک نشم
: صبر کن ینی الان دختر هم دیگه نداره چون یه بار گفته بودی دو تا دختر داشته و با هم گم شدن ینی الان ما فقط میریم خودش رو ببینیم ؟
_ نمیدونم ممکنه پیدا شده باشن
× یه سوال ؟ نمی خوایم بریم تو ؟
>راست میگه پام درد گرفت
_بر...
جونگکوک میخواست حرفش رو تموم کنه که با صدای پای چند نفر دوباره برگشت و برای بار دوم شوکه شد
نزدیک هیفده یا هیجده تا بادیگارد پشت سر هم داشتن میومدن پیششون
: این همه بادیگارد برای یه مرد تنها ؟
< اینجا همه چیش عجیبه
_ پس بخاطر همین بود منیجر جانگ میگفت بادیگارد نمی خواین
: اره انگاری
بادیگارد ها بهشون رسیدن و یکیشون در حصار رو براش باز کرد
} بفرمایید تو
جونگکوک که جلوتر از همه بود ممنونی گفت و وارد شد پشت سرش هم اعضا وارد شدن
بادیگاردی که جلوتر از همه بود و در رو براشون باز کرد شروع کرد به حرف زدن
} خوشحالم که بلاخره شما عزیزان رو ملاقات می کنم من از بادیگارد های خانم این عمارتم
_خانم عمارت ؟
} بله
_ تا اونجایی که من یادمه عمو هان زنشون فوت کرده بود
} اهااا بله
بادیگارد خنده ای کرد و ادامه داد
} باهاشون اشنا میشید نگران نباشید
_ اها باشه
به در عمارت رسیدن در عمارت با این همه امنیت و این جور چیزا از این الکترونیکی ها بود رمز در رو وارد کرد و اونها وارد شدن


ادامه دارد .....
فردا پارت نمیزارم به بزرگی خودتون ببخشید دیگه
دیدگاه ها (۳)

توجه!توجه!

فیک نویسه @m.j_i.nاینم پیج مسدود شده اشه@m.i_j.m حمایتش کنید...

نحس

نحس

𓇼 ⋆.˚ 𓆉 𓆝 𓆡⋆.˚ 𓇼آیدل کیلرپارت۳ میتونستم توی تاکسی نگاه های ک...

شوهر دو روزه. پارت۸0

چندپارتی☆p.1هوا سرد بود برف هایی که دیشب باریده بودن همه جار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط