بنفش من

بنفش من
Part5
_که یهو چرخید و دستم افتاد زیر سرش.. سعی کردم دستمو بکشم بیرون ولی نشد تو همون حال رو تخت دراز کشیدم.... و خوابم برد

+صبحمو با طلوع خورشید شروع کردم چشامو باز کردم که احساس کردم رو یچیز نرم خوابیدم سرمو بالا آوردم جیغ بلندی کشیدم.... جیغغغعغغغغغغ
_چتهههه
+تو اینجا چیکار میکنی؟
_تو توی اتاق من خوابیدی
+خودت گفتی بیام تو این اتاق
_به هر حال امروز خدمه ها میان امیدوارم باهاشون کنار بیای (سرد) الان برو به کارات برس
+ بلند شدم رفتم سمت اشپزخونه
عجب خریه ها تا دیروز افتاده بود به پام الان سرد صحبت میکنه ایش
صبحونه رو اماده کردم که خدمه ها سر رسیدن
زن مسنی اومد نزدیک و گفت: تو کی هستی دخترم؟
+من... خدمه جدید هستم
: خوش آمدی بهتون بگم ارباب خیلی حساسه مواظب باش
منم آجوما صدا کن
+اوکی
: و شوما؟
+ات هستم خوشبختم.. من برم دیگه
رفتم سمت اتاق اون پسره ی احمق در زد و گفتم:
صبحونه حاضره...
حتی اسمشم نمیدونم.... اومد بیرون و راه افتاد
+میشه یچیزی بپرسم؟
_نه
+اسمتون چیه
_خوبه گفتم نه...
تهیونگم
+منم......
_میدونم
+از کجا
_من همه چیو میدونم... الانم برو به کارات برس نرو رو مخم اول صبحی
+سر جام ایستادم...احمق...(زیر زبون)
_چیزی گفتی؟
+نه
_خوبه(پوزخند)
+رفتم سمت اتاق اون احمق و اتاقو مرتب کردم لباسا رو شستم و رفتم سمت اتاقم دوش گرفتم دیگه شب شده بود موهامو با حوله بستم و رفتم تو آشپزخونه شروع به درست کردن شام کردم که یه دختر رو دیدم در حال ظرف شستن بود
+اسمت چیه؟ من ات هستم
^من سایانم
+خوشبختم
+میشه یچیزی بپرسم
^اره چرا که نه
+میشه راجب ارباب بگی چجور ادمیه
^من پنج ساله اینجا کار میکنم
ارباب پدر مادرشو از دست داده و کور رنگی داره
توی تصادف این اتفاق افتاده براش و اصن با کسی حرف نمیزنه بهتره نری رو مخش چون بد میبینی
+مثلا میخاد چه گوهی بخوره....
_چیزی گفتی؟

....

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنو از حمایتتون🤍🍓