کنجکاویp
کنجکاوی"p²⁵"
چهرهای به زیبایی آسمانی پرستاره. چشمهایی به شگفت انگیزیه کهکشان. لبخندی به درخشانیه خورشید و موهایی که مانند موجهای دریا بودندو دل او در موجها گم شده بود.
توصیقاتش برای کشیدن یک چهره کافی بود. درسته؟
با استعدادی که هیچ کس به غیر از خودش ازش خبر نداشت، صورت آن الهه فریبنده را کشید.
بعد از مدتها بخاطر او بود که قلم در دستانش گرفته بود.
نقاشی تمام شده بود اما انگار کشیدن نقاشی از دیدن نقاشی لذت بخشتر بود.
قلمو را کنار گذاشت و از اتاق خارج شد.
پله هارا طی کرد و به سمت آشپزخانه رفت.
"چرا کسی غیر از تو اینجا نیست؟":kook
"بقیه خدمتکارا رفتن تا سالن بالارو تمیز کنن":Eliza
"آها":kook
جونگکوک نگاهش را به الیزا داد. به سمتش قدم برداشتو نزدیکش شد. دستانش را از پشت دور کم باریک الیزا حلقه کرد که این حرکت باعث توقف الیزا شد. جونگکوک سرش را در گردن الیزا فرو بود و عمیق عطر تن الیزا را نفس کشید.
"چی..چیکار میکنید؟":Eliza
"هیچی.. تو به کارت ادامه بده..":kook
"خب این شکلی که...":Eliza
"به من توجه نکن و به کارت برس. انگار که من اینجا نیستم":kook
"ب..باشه":Eliza
چرا نگاه کردن الیزا انقدر باید برای جونگکوک دلنشین باشد؟
الیزا کارش با غذا تمام شد اما کار جونگکوک با الیزا نه. همچنان دست های جونگکوک دور کمر الیزا حلقه شده بودند. جئون الیزا را به سمت خودش برگرداند. در چشمانش خیره شد و صورتش را در چند سانتی متری صورت الیزا قرار داد.
به آرامی لبهایش را روی لبهای الیزا قرار داد و بوسهای ملایم را آغاز کرد.
شاید اگر خدمتکار ها از بالا نمیرسیدند آن بوسه همچنان ادامه داشت.
احتمالا کسی متوجه نشده بود... نه کسی متوجه نشده بود...
چهرهای به زیبایی آسمانی پرستاره. چشمهایی به شگفت انگیزیه کهکشان. لبخندی به درخشانیه خورشید و موهایی که مانند موجهای دریا بودندو دل او در موجها گم شده بود.
توصیقاتش برای کشیدن یک چهره کافی بود. درسته؟
با استعدادی که هیچ کس به غیر از خودش ازش خبر نداشت، صورت آن الهه فریبنده را کشید.
بعد از مدتها بخاطر او بود که قلم در دستانش گرفته بود.
نقاشی تمام شده بود اما انگار کشیدن نقاشی از دیدن نقاشی لذت بخشتر بود.
قلمو را کنار گذاشت و از اتاق خارج شد.
پله هارا طی کرد و به سمت آشپزخانه رفت.
"چرا کسی غیر از تو اینجا نیست؟":kook
"بقیه خدمتکارا رفتن تا سالن بالارو تمیز کنن":Eliza
"آها":kook
جونگکوک نگاهش را به الیزا داد. به سمتش قدم برداشتو نزدیکش شد. دستانش را از پشت دور کم باریک الیزا حلقه کرد که این حرکت باعث توقف الیزا شد. جونگکوک سرش را در گردن الیزا فرو بود و عمیق عطر تن الیزا را نفس کشید.
"چی..چیکار میکنید؟":Eliza
"هیچی.. تو به کارت ادامه بده..":kook
"خب این شکلی که...":Eliza
"به من توجه نکن و به کارت برس. انگار که من اینجا نیستم":kook
"ب..باشه":Eliza
چرا نگاه کردن الیزا انقدر باید برای جونگکوک دلنشین باشد؟
الیزا کارش با غذا تمام شد اما کار جونگکوک با الیزا نه. همچنان دست های جونگکوک دور کمر الیزا حلقه شده بودند. جئون الیزا را به سمت خودش برگرداند. در چشمانش خیره شد و صورتش را در چند سانتی متری صورت الیزا قرار داد.
به آرامی لبهایش را روی لبهای الیزا قرار داد و بوسهای ملایم را آغاز کرد.
شاید اگر خدمتکار ها از بالا نمیرسیدند آن بوسه همچنان ادامه داشت.
احتمالا کسی متوجه نشده بود... نه کسی متوجه نشده بود...
- ۱۴.۹k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط