درد سکوت کسی که همیشه گوش میداد
دردِ سکوتِ کسی که همیشه گوش میداد …
در رو محکم به هم کوبیدی و از خونه خارج شدی .. قدم هات رو بلند و سریع ورمیداشتی که از اون مکان جهنمی هرچه سریع تر دور شی .. قدرت کنترل اشک هات رو نداشتی .. تو خیابون های خالی از جمعیت هق هق میکردی … تمومی حرف هاش توی مغزت اکو پیدا میکرد و غمت رو هزار برابر میکرد … حرف هاش مثل هیزم و تو اتیش بودی با هر جمله اتیشت شعله ور تر میشد و از درون میسوزوندت .. ولی چی میتونستی بگی ؟ اون حسه لعنتی که نمیدونی از کجا اومده بود اما همیشه جلوت رو میگرفت و نمیزاشت حرف بزنی … تو کل زندگیت فقط و فقط سکوت کردی … در برابر تحقیر بقیه ؟ سکوت ، دربرابر حقی که خورده میشد ؟ سکوت ، حرف های زور ؟ سکوت ، دعواها ؟ سکوت ، خرد شدنت توی جمع ؟ سکوت .. تا کی قرار بود سکوت کنی ؟ تا همیشه ؟ بعید نبود …
همیشه با تموم وجودت به درد بقیه گوش میدادی و سعی میکردی درکشون کنی ، حرف هایی میزدی که بعد از رفتنشون از پیشت حالشون صد برابر بهتر میشد ، انگار حرف هات جادویی بودن ، انگار که گَرد شادی رو روی سرشون میپاشیدی و غم رو از توی وجودشون بیرون میکشیدی …
ولی الان کسی بود که به تو گوش کنه ؟
کسی بود که تورو درک کنه ؟
کسی بود که تو این موقعیت جهنمی کمکت کنه ؟
معلومه که نه ..
تنها چیزی که میتونست کمکت کنه الان فقط و فقط اون هشت تا پسری بودن که همیشه بهت کمک میکردن .. پس ایرپادت رو توی گوشت قرار دادی و اهنگ kids silent cry رو پلی کردی و با تموم وجود به موزیک گوش میدادی و اشک میریختی .. و ازشون بابت این حس و حال خوب همیشگی متشکر بودی …
در رو محکم به هم کوبیدی و از خونه خارج شدی .. قدم هات رو بلند و سریع ورمیداشتی که از اون مکان جهنمی هرچه سریع تر دور شی .. قدرت کنترل اشک هات رو نداشتی .. تو خیابون های خالی از جمعیت هق هق میکردی … تمومی حرف هاش توی مغزت اکو پیدا میکرد و غمت رو هزار برابر میکرد … حرف هاش مثل هیزم و تو اتیش بودی با هر جمله اتیشت شعله ور تر میشد و از درون میسوزوندت .. ولی چی میتونستی بگی ؟ اون حسه لعنتی که نمیدونی از کجا اومده بود اما همیشه جلوت رو میگرفت و نمیزاشت حرف بزنی … تو کل زندگیت فقط و فقط سکوت کردی … در برابر تحقیر بقیه ؟ سکوت ، دربرابر حقی که خورده میشد ؟ سکوت ، حرف های زور ؟ سکوت ، دعواها ؟ سکوت ، خرد شدنت توی جمع ؟ سکوت .. تا کی قرار بود سکوت کنی ؟ تا همیشه ؟ بعید نبود …
همیشه با تموم وجودت به درد بقیه گوش میدادی و سعی میکردی درکشون کنی ، حرف هایی میزدی که بعد از رفتنشون از پیشت حالشون صد برابر بهتر میشد ، انگار حرف هات جادویی بودن ، انگار که گَرد شادی رو روی سرشون میپاشیدی و غم رو از توی وجودشون بیرون میکشیدی …
ولی الان کسی بود که به تو گوش کنه ؟
کسی بود که تورو درک کنه ؟
کسی بود که تو این موقعیت جهنمی کمکت کنه ؟
معلومه که نه ..
تنها چیزی که میتونست کمکت کنه الان فقط و فقط اون هشت تا پسری بودن که همیشه بهت کمک میکردن .. پس ایرپادت رو توی گوشت قرار دادی و اهنگ kids silent cry رو پلی کردی و با تموم وجود به موزیک گوش میدادی و اشک میریختی .. و ازشون بابت این حس و حال خوب همیشگی متشکر بودی …
- ۶۵۶
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط