عشق اجباری
عشق اجباری
م.ج:بیاین غذا بخورین
ا.ت:باشه
ویو بعد صبحونه
ا.ت:صبحونه خوردیم بعد رفتم تو حیاط استخر بزرگی داشت
ک یه صدای از پشتم اومد
کوک:میخوای بری آب تنی
ترسیدم هلش دادم ک افتاد تو استخر
ا.ت:چ.چی اون جونگ کوک بود جونگ کوک حالت خوبه
جونگ کوک:خوبم الان خوب ترم میشم دست اتو گرف کشیدش تو استخر
ا.ت:جیغغغغغغ
ا.ت داشت دستو پا میزد شنا بلد نبود کوک یه دستشو گذاشت زیر باسن ا.ت یه دستشو گذاشت رو کمر ا.ت
جونگ کوک:حالت خوبه؟
ا.ت:خیلی بیشعوری من شنا بلد نیستم (نفس نفس
جونگ کوک: خب من از کجا میدونستم
ا.ت:او.اون چیه
جونگ کوک سمتی ک ا.ت اشاره کرد نگا کرد به نیشخند گفت
جونگ کوک:اون دختر منه
ا.ت ببینم روانی چیزی هستی اون یه تمساحه داره میاد اینور منو ببر بیرونننن
جونگ کوک:نترس بچه باهات کاری نداره (خنده
ا.ت:ببرم بیرووون
ویو ا.ت
اون تمساح داشت دورمون میچرخید این روانی هم داشت میخندید اومد نزدیکم ک سرمو تو سینه جونگ کوک مخفی کردم محکم بغلش کردم
کوک:باشه بابا بیا بریم بیرون
ببینم سردته؟
ا.ت:نه خوبم برو
جونگ کوک:برو داخل لباستو عوض کن
ا.ت:باشه رفتم داخل مامانم خانم جئون جلوم وایستاده بودن
م.ج:میبینم زیادی بهتون خوش گذشته هاا میزنه به شونه مامان ا.ت باهم میخندن
م.ت:آره واسه همینه انقد خیس شدن
ا.ت:خب من فقط یهو پام لیز خورد افتادم
م.ج:آره اره تو راس میگی برو لباستو عوض کن سرما نخوری
ا.ت:چشم من رفتم بالا رفتم لباسامو عوض کردم کوک هم رفت حموم من اومدم پایین
پ.ج:خب آماده شین بریم خونه ک کلی کار داریم
ویو ا.ت
همه آماده شدیم منم باید با جونگ کوک میرفتم اههههه خدایا بیا منو بکش راحت شم
جونگ کوک:سوار شو
سوار شدم وسط راه جونگ کوک گفت
جونگ کوک:بعد ازدواج دیگه تو شرکت پدرت کار نمیکنی اگه لازم شد میای شرکت خودمون
ا.ت:چرا اونوقت من اینهمه سال اونجا کار کردم الان بیام شرکت شما نمیشه عمرا
جونگ کوک:خود بابات این حرفو زد دیگه به من ربطی نداره
ا.ت:فکرامو میکنم بهت میگم الانم میخوابم رسیدیم بیدارم کن
و خوابید
تا بعد خداحافظ 💫🥰
م.ج:بیاین غذا بخورین
ا.ت:باشه
ویو بعد صبحونه
ا.ت:صبحونه خوردیم بعد رفتم تو حیاط استخر بزرگی داشت
ک یه صدای از پشتم اومد
کوک:میخوای بری آب تنی
ترسیدم هلش دادم ک افتاد تو استخر
ا.ت:چ.چی اون جونگ کوک بود جونگ کوک حالت خوبه
جونگ کوک:خوبم الان خوب ترم میشم دست اتو گرف کشیدش تو استخر
ا.ت:جیغغغغغغ
ا.ت داشت دستو پا میزد شنا بلد نبود کوک یه دستشو گذاشت زیر باسن ا.ت یه دستشو گذاشت رو کمر ا.ت
جونگ کوک:حالت خوبه؟
ا.ت:خیلی بیشعوری من شنا بلد نیستم (نفس نفس
جونگ کوک: خب من از کجا میدونستم
ا.ت:او.اون چیه
جونگ کوک سمتی ک ا.ت اشاره کرد نگا کرد به نیشخند گفت
جونگ کوک:اون دختر منه
ا.ت ببینم روانی چیزی هستی اون یه تمساحه داره میاد اینور منو ببر بیرونننن
جونگ کوک:نترس بچه باهات کاری نداره (خنده
ا.ت:ببرم بیرووون
ویو ا.ت
اون تمساح داشت دورمون میچرخید این روانی هم داشت میخندید اومد نزدیکم ک سرمو تو سینه جونگ کوک مخفی کردم محکم بغلش کردم
کوک:باشه بابا بیا بریم بیرون
ببینم سردته؟
ا.ت:نه خوبم برو
جونگ کوک:برو داخل لباستو عوض کن
ا.ت:باشه رفتم داخل مامانم خانم جئون جلوم وایستاده بودن
م.ج:میبینم زیادی بهتون خوش گذشته هاا میزنه به شونه مامان ا.ت باهم میخندن
م.ت:آره واسه همینه انقد خیس شدن
ا.ت:خب من فقط یهو پام لیز خورد افتادم
م.ج:آره اره تو راس میگی برو لباستو عوض کن سرما نخوری
ا.ت:چشم من رفتم بالا رفتم لباسامو عوض کردم کوک هم رفت حموم من اومدم پایین
پ.ج:خب آماده شین بریم خونه ک کلی کار داریم
ویو ا.ت
همه آماده شدیم منم باید با جونگ کوک میرفتم اههههه خدایا بیا منو بکش راحت شم
جونگ کوک:سوار شو
سوار شدم وسط راه جونگ کوک گفت
جونگ کوک:بعد ازدواج دیگه تو شرکت پدرت کار نمیکنی اگه لازم شد میای شرکت خودمون
ا.ت:چرا اونوقت من اینهمه سال اونجا کار کردم الان بیام شرکت شما نمیشه عمرا
جونگ کوک:خود بابات این حرفو زد دیگه به من ربطی نداره
ا.ت:فکرامو میکنم بهت میگم الانم میخوابم رسیدیم بیدارم کن
و خوابید
تا بعد خداحافظ 💫🥰
- ۶.۲k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط