نگاه کن به نگاهم که دلفدای توم

نگاه کن به‌ نگاهم که دل‌‌فدای توأم ...
حریصِ لحظه‌ی دیدارِ چشم‌های توأم ...
توئی‌که شاعرِ خورشیدِ صبحگاه مَنی
مَنی‌که عاشق چَشمِ غَزل‌سُرای توأم ...
به نازِ مَطلعِ چَشمت مرا هوایی کن
که چون غروب، غَریبانه در هوای توأم ...
تو مُنتهای هزاران هزار همچو مَنی
هنوز بَعدِ هزاری در ابتدای توأم ...
که جاودانه‌تَرین حس اِبتلائی عشق
جُنون کشیده تَبم را، که مُبتلای توأم ...
در اِنکِسارِ الوهیَّتی ‌و در همه‌ حال
یگانه مؤمنِ درگاهِ بی‌خدای توأم ...
شرافَتی‌ست بَرایم که با تو مَحشورَم
اگر چه تیغه‌ی ویرانِ سَرسَرای توأم ...
تو را به مَدح‌و ثَناگوئی‌ام نیازی نیست
مَنم که زنده به مَداحی‌و ثَنای توأم ...
نشسته‌ام به تَمنای دلنوازیِ تو
بگو که آخرِ این قصه، آشنای توأم .....💖
دیدگاه ها (۴)

تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارندتا تو را یار گرفتم همه خلق ...

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی اوتا چون غبار کوی او در ک...

صبح و سحر و بلبل و گلزار یکیستمعشوقه و عشق و عاشق و یار یکیس...

میشه باشی؟ میشه وقتی حالم بده و دارم دفترچه تلفنم رو مرور می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط