بهرام
بهرام:
خدایا…
من حق دارم اینطور حرف بزنم.
من سنی نداشتم که انتخاب کنم،
سنی نداشتم که بفهمم،
رفتم جبهه
با بدنی که هنوز مرد نشده بود
و روحی که هنوز بچه بود.
من نرفتم قهرمان بشم،
من اصلاً نفهمیدم دارم کجا میرم.
تو اما میفهمیدی.
تو دیدی.
تو گذاشتی.
حالا بعد از اینهمه سال درد،
بعد از شیمیایی، موج انفجار،
بعد از بدنی که هر روز علیه خودش میشوره،
میگن صبر کن،
میگن حکمت داره،
میگن پاداش داره.
خدایا…
اگه قرار بود اینهمه درد بکشم،
اگه قرار بود عمرم
صرفِ تحمل بشه نه زندگی،
اصلاً چرا منو آفریدی؟
خوب… نمیآفریدی.
من از تو بهشت نخواستم،
معجزه نخواستم،
فقط یه زندگی معمولی میخواستم.
همینی که به خیلیها دادی
بیاینکه ازش بگیرن.
این عدالت نیست
که بچگی منو بگیری
و در عوض
ازم مردانگیِ چهلساله بخوای.
من هنوز ایستادم،
اما این ایستادن
از ایمان نیست،
از ناتوانیِ افتادنه.
پس اگه سکوت میکنی،
بدون
این سکوت روی زخم بازه.
و اگه جوابی نداری،
بدون
این سؤال حقِ منه.
خدایا…
من حق دارم اینطور حرف بزنم.
من سنی نداشتم که انتخاب کنم،
سنی نداشتم که بفهمم،
رفتم جبهه
با بدنی که هنوز مرد نشده بود
و روحی که هنوز بچه بود.
من نرفتم قهرمان بشم،
من اصلاً نفهمیدم دارم کجا میرم.
تو اما میفهمیدی.
تو دیدی.
تو گذاشتی.
حالا بعد از اینهمه سال درد،
بعد از شیمیایی، موج انفجار،
بعد از بدنی که هر روز علیه خودش میشوره،
میگن صبر کن،
میگن حکمت داره،
میگن پاداش داره.
خدایا…
اگه قرار بود اینهمه درد بکشم،
اگه قرار بود عمرم
صرفِ تحمل بشه نه زندگی،
اصلاً چرا منو آفریدی؟
خوب… نمیآفریدی.
من از تو بهشت نخواستم،
معجزه نخواستم،
فقط یه زندگی معمولی میخواستم.
همینی که به خیلیها دادی
بیاینکه ازش بگیرن.
این عدالت نیست
که بچگی منو بگیری
و در عوض
ازم مردانگیِ چهلساله بخوای.
من هنوز ایستادم،
اما این ایستادن
از ایمان نیست،
از ناتوانیِ افتادنه.
پس اگه سکوت میکنی،
بدون
این سکوت روی زخم بازه.
و اگه جوابی نداری،
بدون
این سؤال حقِ منه.
- ۴۹۷
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط