پارت ۶۹
وقتی رسیدن، هر دو از ماشین پیاده شدن. هوای جلوی خونه بوی آشنای حیاطهای قدیمی رو میداد. کنار هم رفتن تا دم در بایستن.
جونگکوک بیاختیار، مثل کسی که کنترلی روی هیجانش نداره، دست «ات» رو گرفت. فشار ملایمی داد و با صدایی آرام اما پر از ذوق گفت:
– خیلی مشتاقم…
ات فقط کمی بهش نگاه کرد، بیحرف، ولی نگاهش پر از علامت سؤال بود.
حدود سی ثانیه بعد، صدای باز شدن قفل در اومد و «جونگهی» توی چارچوب ظاهر شد. همون لحظه، جونگکوک بیمعطلی با لبخند باز، جلو رفت و بغلش کرد. حتی وقتی از بغل جدا نشدن، همونطور همراهش تا داخل خونه قدم زدند.
درون سالن، نگاه جونگکوک افتاد به مردی که کنارش ایستاده بود. با لبخند رفت جلو، شوهر جونگهی رو هم محکم بغل کرد.
اما درست وقتی خواست چیزی بگه، چشمش افتاد به موجود کوچکی که توی بغل «جونگسو» بود.
چشمهاش گرد شد و قدمهاش کند. با ناباوری به جونگسو خیره شد.
جونگهی، با همان لبخند مرموز، گفت:
– سوپرایز!
جونگکوک نفسش رو حبس کرد:
– دروغ نگو…
– دروغ نمیگم.
– وای خدااا…
سریع جلو رفت، نوزاد رو با دقت از بغل جونگسو گرفت و همونطور که لبخندش از گوش تا گوش کشیده شده بود، بارها و بارها بوسهای نرم روی صورتش گذاشت.
ات، بیحرکت کنار در ایستاده بود، فقط نگاه میکرد… سرد، اما با آن کنجکاوی همیشگی.
جونگکوک بیاختیار، مثل کسی که کنترلی روی هیجانش نداره، دست «ات» رو گرفت. فشار ملایمی داد و با صدایی آرام اما پر از ذوق گفت:
– خیلی مشتاقم…
ات فقط کمی بهش نگاه کرد، بیحرف، ولی نگاهش پر از علامت سؤال بود.
حدود سی ثانیه بعد، صدای باز شدن قفل در اومد و «جونگهی» توی چارچوب ظاهر شد. همون لحظه، جونگکوک بیمعطلی با لبخند باز، جلو رفت و بغلش کرد. حتی وقتی از بغل جدا نشدن، همونطور همراهش تا داخل خونه قدم زدند.
درون سالن، نگاه جونگکوک افتاد به مردی که کنارش ایستاده بود. با لبخند رفت جلو، شوهر جونگهی رو هم محکم بغل کرد.
اما درست وقتی خواست چیزی بگه، چشمش افتاد به موجود کوچکی که توی بغل «جونگسو» بود.
چشمهاش گرد شد و قدمهاش کند. با ناباوری به جونگسو خیره شد.
جونگهی، با همان لبخند مرموز، گفت:
– سوپرایز!
جونگکوک نفسش رو حبس کرد:
– دروغ نگو…
– دروغ نمیگم.
– وای خدااا…
سریع جلو رفت، نوزاد رو با دقت از بغل جونگسو گرفت و همونطور که لبخندش از گوش تا گوش کشیده شده بود، بارها و بارها بوسهای نرم روی صورتش گذاشت.
ات، بیحرکت کنار در ایستاده بود، فقط نگاه میکرد… سرد، اما با آن کنجکاوی همیشگی.
- ۳.۵k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط