تا الان داشتم زندگی میکردم ک تاریخ رو دیدم و ثانیه خشکم

تا الان داشتم زندگی میکردم ک تاریخ رو دیدم و ۵ ثانیه خشکم زد، ۵ ثانیه هیچکس نبودم و هیچ‌جا نبودم و هیچ شکلی از من وجود نداشت. زمان متوقف شد، پرت شدم توی اتاق‌های مخفی مغزم، زخمام رو دیدم و بغض نکردم، به جاش نفس کشیدم و دوباره زندگی کردم، زمان به جریان افتاد و من دیگه شکل اون آدم قبلی نبودم. من شکلی شدم ک تو دیگه نمیتونی تصورش کنی. چون من میدونم تو کی هستی، میدونم چه رنگی دوست داری، میدونم از چه غذایی خوشت میاد، میدونم توی تایم خالیت چیکار میکنی و وقتی تاریخو‌ میبینم تولدت یادم میاد یهو و زمان متوقف میشه، ولی تو غریبه‌تر از هر کسی هستی ک توی خیابون از کنارم رد شده. پس میرم جلو. میرم جلو و هیچوقت پشت سرمم نگاه نمی‌کنم.


.
.
.


.
.
.



.
.
.



«عشق هم در چنته‌اش چیزی از این بهتر نداشت.»


_نُهِ‌اُردی‌بهشت
۱۲:۳۰ظهر
دیدگاه ها (۰)

واقعا نیاز به یک شروع جدید دارم. شهر جدید، خونه‌ی جدید، آدم‌...

«‏تو از تمام پروانه‌های غمگینی که دیده‌ام زیباتری؛ تا زمانی ...

1402 عه عزیز ؛ اگه بخوام تو یک کلمه خُلاصت کنم میگم : "خست...

من از دوست داشتنِ تو میمیرم و تو به زندگی‌ات ادامه بده. مُرد...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

رمان فیک پارت 3شرط کامنت ها 20تا جوابم نمیدم گولم میزنید نصف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط