تکپارتی درخواستی

تکپارتی درخواستی
ادامه همون تک پارتی قبلی هست که به درخواست یکی از دوستان نوشتم
صورت قرمز دختر کوچولو رو با دستام پاک کردم و آروم گذاشتمش روی صندلی با دیدن چشمای آبی و موهای یخی و طرز نگاهش به شدت یاد دراکو افتادم اون خیلی شبیه به دراکو بود برای آروم کردنش با لبخندی زورکی گفتم :شاهدخت کوچولو نگاه کن آنقدر گریه کردی شبیه جادوگر های بدجنس شدی میخوای موهات رو ببافم و لباس سیاهت رو با یه لباس خوشگل عوض کنیم
به آرومی لب زد : اما مامانی چی مامانم نمی‌خواد بیاد اینجا
لبخندم محو شد درسته اون دختر دراکو بود ولی مادرش شخص دیگری بود سعی کردم بغضم رو قورت بدم و گفتم :مامانت رفته مهمونی ستاره ها دختر کوچولو اون از پیش ستاره ها تورو میبینه و با خودش ناراحت میشه که دخترش آنقدر ناراحته
با لحن ناراحتی گفت : یعنی مامانم دیگه نمیاد اینجا و پیش ستاره ها میمونه یعنی من و بابام رو تنها می‌زاره
گفتم : مامانت همیشه پیش تو و بابات میمونه کوچولو اون همیشه توی قلب شما است
با نشنیدن حرفی از طرف دختر شونه ی مو رو برداشتم و موهاش رو اروم شونه کردم منم کمی از اون نداشتم هر کدوم فردی رو از دست داده بودیم که دوستش داشتیم
با یادآوری خاطره ای از دراکو اشکی آروم از چشمام روی گونه ام سر خورد به سمت کمد رفتم و با دیدن لباس دخترانه ی کوچکی در آن لباس رو برداشتم و آروم به سمت دختر رفتم
دراکو همیشه دوست داشت دختر داشته باشه و این لباس رو زمانی برای دختری خریده بود که قرار بود مادرش من باشم اما سرنوشت تغییر کرده بود این لباس حالا در تن دختری می‌نشست که پدرش دراکو بود اما مادرش من نبودم
لباس در تن دختر مانند پرنسس ها میدرخشید دختر با دیدن خودش در آینه گفت : کاشکی بابام اینجا بود تا ببینه این لباس چقدر خوشگله مرسی خانم
با لبخند غمگینی گفتم : این لباس توی تن تو خوشگله و پدرت هم اینو خوب می‌دونه عروسک خانم
فلش بک به شب .
نزدیک های سه شب بود و دختر در کنار من بی خبر از همه چیز مانند بچه گربه ای به خواب رفته بود
حتی قرص خواب آور هم نمیتوانست باعث بسته شدن چشمام بشه
گذشته مانند فیلمی که روی تکرار بود از جلوی چشمانم می‌گذشت خنده ها و خاطرات خوب گریه ها و ابراز علاقه هایی که باعث خورد شدن قلب من شده بود
با صدای ضربه ی در آروم به سمت در رفتم و در رو باز کردم دراکو با چشمانی به خون نشسته به من خیره شده بود من این چشم ها رو خوب میشناختم و میدونستم که چه دردی روی شونه های او هست اما غرورم اجازه نمی‌داد حتی کلمه ای با او حرف بزنم از در فاصله گرفتم و به سمت کاناپه حرکت کردم اما با شنیدن التماس وار اسمم از زبان شخصی که سالها سعی داشتم او را گوشه ای از خاطراتم دفن کنم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم
به سمت او برگشتم و باری دیگر به او خیره شدم او دیگر آن پسر شاد نبود در عوض چهره اش مردی خسته و شکسته را به نمایش گذاشته بود با صدای بلندی گفت : سعی کردم خیلی سعی کردم که تورو از ذهنم بیرون کنم و به همسرم وفادار باشم اما تو مثل یک شیطان در گوشه ذهنم عذابم میدی عشق تو مثل یه خنجر تیز باعث میشه از درون بشکنم تو چی هستی تو کی هستی که نمیتونم از ذهنم بیرونش کنم
اینبار نوبت من بود با صدایی که از بغض می‌لرزید گفتم : من کسی هستم که تمام این سال ها فقط با خاطراتت زنده موندم کسی ام که با تمام وجود دوستت داشته اما میدونی چیه می‌خوام با همون خاطرات خوش باشم نمی‌خوام فردی که با خیانت قلبم رو تیکه تیکه کرد ببخشم نمی‌خوام به بچه ای خیانت کنم که به من اعتماد کرده
دراکو با بغض لب زد : حق با توعن من یه آدم عوضیم من تنها یک بار خیانت نکردم بلکه تمام این سالها با بودن فکر تو در سرم بار ها و بارها به همسرم خیانت کردم اما بزار حداقل برای بار آخر یکی از آرزو هام برآورده بشه
با بغض بهش خیره شدم و لحظه ای بعد بود که در آغوش و رویای شیرین یک بوسه غرق شدم اما کاش میتوانستم زمان را در این ساعت دقیقه و ثانیه در رویای چشمان طوفانی و دستان برفی او متوقف کنم
پایان
امیدوارم خوشتون بیاد ازش
دیدگاه ها (۲)

خب نظرتون راجب پروفایل جدید چیه ؟بچه ها برای نوشتن به نظرتون...

the girl of sun 🌞 with boy of moon 🌝 روزی روزگاری فقط یک ستا...

ماه خونی رو یادتونه ؟تنها عکسی که تونستم بگیرم ازش همین بود ...

You must love me... P9

من تو این چند هفته اتک ان تایتان رو تموم کردم و می خوام در ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط