پارت

پارت ۲۵:

ویو جیمین: وقتی خودش بوسم کرد از خوشحالی و ذوقم نمیدونستم چیکار کنم...پاک گیج شده بودم😳واسه همین هم بقلش کردم و تو هوا چرخوندمش

جیمین: وای...رونا...ههه..ههه...نمیدونم..وقعا باید چیکار کنم..ههه..هههه..واقعانی...منو دوست داری؟...یا به زور؟
رونا: م..من...وا..واقعا...دو..دوس...دوست دارمممم😣!
جیمین: جدی میگییی!!؟
رونا: آ..آره...ج..جدی میگم
جمیمین: پس....اگه...جدی میگی....میای..

جلوش زانو زدم و اون حلقه ای که براش گرفته بودم رو بهش دادم(حلقه ازدواج نه.)

جیمین: ملکه این قلبه سرده این مافیا بشی!؟
رونا: آمممم...اگر منظورت ازدواج نیست...پس...ب..بلههه😆

اون لحظه واقعا قلبم نمیزد...نمیدونستم چیکار کنم...در کل زندگیم...هیچوقت انقدر خوشحال نبودم....واقعا...واقعا...مات و مبهوت بهش نگاه میکردم.....به اون برق چشماش...چرا انقدر این دختر خوشگل بود...چرا...سوجین...واقعا معذرت میخوام....ولی...این دختر....هعی...نمیدونم چی بگم....رونا...تو جای سوجین رو برام گرفتی...

دایون: یاا...رونا!!...حالت خوبه...اون عوضی که کاری باهات نکرده....یاااااا!!!....کسکیااا....این درو باز کن!جیمین بخدا بفهمم بلایی سرش آوردی...باید قبره خودتو بکنیییی

جیمین: آروم باش خانم دایون....نگران رفیقت نباش...

رفتم درو باز کردم که دایون مات و مبهوت بهمون نگا میکرد....نگاهش رفت رو دست ممو رونا که تو هم قفل شده بود.

دایون: یا....نگو که...روناااا.....چطوری تونستی منو تنها بزاریییییی...چطوری دلت آوند یزیددددد!!!!

جیمین: آرام آرام..وایسا باهم بریم....ببین...دیگه همه میدونن که بنده...روتا رو دوست دارم....الانم مثل آدم بهش اعتراف کردم...اونم قبول کرد و و سلام😁

دایون: من یکی که که باورم نمیشه...رونا راست میگهه

رونا: متاسفانه...بلی

جیمین: یاااااا...چرا متاسفانهههههه...برات دارم وایسا(این جمله آخرو زیر لب گفت)

ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۶)

بالاخره بعد از سال هاا..انتظار..یه عالمه حمایت دیدمممم!

جیگری منی توووووووووووو

خیلی خیلی زیاد از حد حق بود..واقعا میگم..

واقعا خیلی ادیت خوبیه...دسته سازنده این ادیت درد نکنه!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط