داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت

۷۲۱
داستانم را به #مجنون گفتم و با خنده گفت :
این همه #دیوانگی را از کجا آورده ای؟!

#سجاد_سامانی
دیدگاه ها (۲)

۷۲۲#مجنون که به دیوانه‌گری شهره‌ی شهر استدر دشت #جنون همسفر ...

۷۲۳داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستادداشت باران در مسیر ِن...

۷۲۰ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شودوین راز سر به مهر به عالم...

۷۱۹شد ز غمت خانه سودا دلمدر طلبت رفت به هر جا دلمدر طلب زهره...

تو نیستی و من می نویسم گفتی: مگر من کیستم؟ گفتم: تو دنیای من...

نکاهش کنید 🥲 اخه این همه زیبایی رو از کجا اورده ؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط