هیچ کس نمی توانست به عمق چشم هاش پی ببرد و من این را ...

هیچ کس نمی توانست به عمق چشم هاش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم. قدم های بلند برمیداشت،اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی تر از آن می دانست که دیگران خیال می کنند.

و من نمی دانم آیا مادرش هم او را به اندازه ی من دوست داشت؟ آیا کسی می توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود.

#عباس_معروفی
دیدگاه ها (۱)

پاییز شاید فصل بی برگی باشد!اما بی مهری نه!پاییز مهری دارد ک...

"ماندگانیم" پای پاییز پاییز خاطرهما که هیچ...کاش خدا "رفتگان...

دلتنگی من تمام نمی‌شود . . . همین که فکر کنممن و تو ؛ دو نفر...

دلم بهانه ی تو را داردتو می دانی بهانه چیست!بهانه همان است ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط