پسرآدمیزاد
پسرِآدمیزاد ۲
پارت. ۱
ویو نویسنده
وارد قصر شد..
اعصابش به خاطر انجام نشدن معامله خورد بود.
از وقتی جونگ کوک وارد این خانواده شده بود..
خیلی چیزا تغییر کرده بود..
مثلا یکیش تاسیس کردن شرکت..تا خانواده جونگ کوک متوجه هویت واقعی شون نشن..
روی صندلی میزکارش نشست..
سرش رو بین دستاش گرفت.
اعصاب نداشت اما امروز تولد بچه هاش بود و اصلا علاقه ای نداشت حاله دختر و پسرش رو خراب کنه..
تق تق
صدای در به گوشش رسید.
جنا: میتونم بیام تو؟!
جونگهی: بیا..
زن با کمی مکث وارد اتاق شد.
بی صدا روی صندلی جلوی میز نشست.
جنا: جونگهی...میدونم چون انسان هستن نمیتونی از قدرتت استفاده کنی..انسان ها نباید از هویتمون چیزی بدونن...خودت خوب میدونی.
درحالی که اعصاب نداشت..آروم گفت.
جونگهی: جنا...میدونم..همه چی اوکی..معامله ای که نشد اوکی...من با اومدن پدر مادر جونگ کوک به قصر چیکار کنم.
سکوت..تنها چیزی بود که حکم فرما بود.
جنا: چی؟!
ادامه دارد....
پارت. ۱
ویو نویسنده
وارد قصر شد..
اعصابش به خاطر انجام نشدن معامله خورد بود.
از وقتی جونگ کوک وارد این خانواده شده بود..
خیلی چیزا تغییر کرده بود..
مثلا یکیش تاسیس کردن شرکت..تا خانواده جونگ کوک متوجه هویت واقعی شون نشن..
روی صندلی میزکارش نشست..
سرش رو بین دستاش گرفت.
اعصاب نداشت اما امروز تولد بچه هاش بود و اصلا علاقه ای نداشت حاله دختر و پسرش رو خراب کنه..
تق تق
صدای در به گوشش رسید.
جنا: میتونم بیام تو؟!
جونگهی: بیا..
زن با کمی مکث وارد اتاق شد.
بی صدا روی صندلی جلوی میز نشست.
جنا: جونگهی...میدونم چون انسان هستن نمیتونی از قدرتت استفاده کنی..انسان ها نباید از هویتمون چیزی بدونن...خودت خوب میدونی.
درحالی که اعصاب نداشت..آروم گفت.
جونگهی: جنا...میدونم..همه چی اوکی..معامله ای که نشد اوکی...من با اومدن پدر مادر جونگ کوک به قصر چیکار کنم.
سکوت..تنها چیزی بود که حکم فرما بود.
جنا: چی؟!
ادامه دارد....
- ۲.۵k
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط