رویای آبی

رویای آبی
part:¹⁰
تهیونگ:نشناختمت
یونا:چقدر تو احمقی!
تهیونگ:درست حرف بزن!
یونا:باشه ولی شاید با یه چیزی منو به یاد بیاری..گوشیمو از کیفم درآوردم و عکس بچگیمونو بهش نشون دادم
یونا:این منم...اون یکیم تویی..نشناختیم؟
تهیونگ:تو همون دختری هستی که تو بچگی بهم گفته بودی جز من حق نداری با کسی قرار بذاری؟و به همدیگه قول داده بودیم تا آخر عمر عاشق هم باشیم
چشم غره ای رفتم
یونا:همون
تهیونگ:خب که چی بشه؟
یونا: واقعاً چت شده
تهیونگ:اونی که آبرومو برده تویی پس الان میخوای چیکار کنم؟
یونا:مگه تقصیر تو بود که بابات ورشکست شد؟
تهیونگ:نه
یونا:پس چرا خودتو مقصر می‌دونی و بیخودی منم سرزنش می‌کنی
تهیونگ:جز تو کس دیگه ای نمی‌دونست اسم اصلیم چیه
یونا:از این به بعد فقط با من میگردی...هرکسم هرچی گفت جوابشو میدم و اونی که به همه گفته کی هستیو پیدا می‌کنم و حالشو سرجاش میارم
تهیونگ:از کجا بدونم باز دروغ نمیگی
یونا:به نظرت من تو بچگی دروغ میگفتم؟
تهیونگ:نه و همیشه عادت بود دروغ دیگرانو فاش کنی
یونا:پس هنوزم همون آدمم بهت قول می‌دم که به حرفام عمل کنم
تهیونگ:قول؟
یونا:قول
تهیونگ:عادتم نیست به هرکسی درجا اعتماد کنم و چون تو رو از بچگی می‌شناختم اعتماد کردم پس سعی نکن از اعتمادم سواستفاده کنی!
یونا:حله!
تهیونگ:پس بیا بریم یه هات چاکلت بخوریم به حساب من
یونا:باشه
رفتیم و بعد از خوردن هات چاکلت باهم اومدیم خونه
دیدگاه ها (۰)

رویای آبی part:¹¹باهم رفتیم مدرسه...هیچکس هیچ حرفی به تهیونگ...

رویای آبی part:¹²شب بود و مامانم بهم گفت آشغالارو ببرم بیرون...

رویای آبی part:⁹بعد از اینکه رفتن مامانم بهم گفتمادر یونا:هی...

رویای آبیpart:⁸خنده ای کردن و باهم گفتن -شوخی کردیممادر تهیو...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

𝘗2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط