احساس عجیب
احـــــــســـــاســ عـــجیبــــــ
: pt 40
ویو نویسنده:
هینا: تو میدونستی؟
اما: خب.... ا.. اره...
هینا : نباید بهم بگی؟
اما: قسممون داد می فهمی؟.... اونروز ب منو باجی _کون گف تا موقعی ک کامل لو نرفته نباید ب کسی بگیم....
هینا: من دیگ اشتها ندارم..... میرم تو کلاس
تاکه: هی... هینا _چان...
مایکی در حال کوفت کردن دوراکی: بشین.. نام نام... داره... نام جالب میشه... نام نام...
اما: من میرم پیش رین تیک عصبی
ویو رین:
*پرش زمانی ب موقعی ک رف*
چرا انقد قلبم میتپه؟ چرا... چرا داره اون عوضی رو یادم میاد؟....
رفتم تو کلاس نشستم... لعنتی... بدنم... میسوزه..... جاهایی ک زخمی کرده... میسوزه.....
اما: رین _چان....
من: اما _چان.... تو.... مگه
اما بغلم کردو بغضش ترکید...
اما: شرمنده رین... هق... فهمیدن.. هق هق.... همشون... هق... حتا.. .. هینا _چان... هق....
من: ع.. عب نداره... اما انقد خودتو برای چیزای الکی ناراحت نکن
اما: ولی... رین الان.. هق... الان تو بدنت میسوزه... هق... مگه نه؟... هق... تقصیر من بود؟... هق... رین تقصیر منه؟...
من : نه اما تقصیر تو نیست... تقصیر منه ک از اول نگرانت کردم... شرمنده... نمیخاستم اذیتت کنم....
اما: هق... ولی الان همشون میدونن و نیکم ازش استفاده میگنه... هق... نمیخام اذیت شی...
من: نه من اذیت نمیشم... اما... منو ببین...
اما سرشو اورد بالا و من بهش لبخند زدم... واقعا ناراحتم ک باعث شدم حس گناه کنه... ولی فعلا بیشتر از این ازم بر نمیاد....
* خوردن زنگ*
اشکاشو پاک کردو
اما: پس میرم تو کلاسم..
من: اوهوم...
☆یکم بعد سر کلاس ☆
ویو نویسنده:
رین پاشو زد ب باجی
باجی *نیم نگاهی ب رین کرد *
باجی: چیه؟*اروم*
رین: گشنمههه *اروم *
باجی: وقتی هیچی نمیخوری همین میشه دیگه... میتونی تحمل کنی؟
رین: هم ها هم نه.... اییی دارم حالت تهوه...*گرفتن دهنش *
باجی: سنسه... رین حالش خوب نیس میشه بره بیرون؟
سنسه: هایتانی سان میتونید برید بیرون... کیسوکه سان شماهم باهاش برین
باجی: های!
رفتن بیرونو...
_________________________________________________
بچچچچچ... تا ی ساعت دیگه پارت بعدم میزارمممم
بخاطر سنجو جون❤❤
: pt 40
ویو نویسنده:
هینا: تو میدونستی؟
اما: خب.... ا.. اره...
هینا : نباید بهم بگی؟
اما: قسممون داد می فهمی؟.... اونروز ب منو باجی _کون گف تا موقعی ک کامل لو نرفته نباید ب کسی بگیم....
هینا: من دیگ اشتها ندارم..... میرم تو کلاس
تاکه: هی... هینا _چان...
مایکی در حال کوفت کردن دوراکی: بشین.. نام نام... داره... نام جالب میشه... نام نام...
اما: من میرم پیش رین تیک عصبی
ویو رین:
*پرش زمانی ب موقعی ک رف*
چرا انقد قلبم میتپه؟ چرا... چرا داره اون عوضی رو یادم میاد؟....
رفتم تو کلاس نشستم... لعنتی... بدنم... میسوزه..... جاهایی ک زخمی کرده... میسوزه.....
اما: رین _چان....
من: اما _چان.... تو.... مگه
اما بغلم کردو بغضش ترکید...
اما: شرمنده رین... هق... فهمیدن.. هق هق.... همشون... هق... حتا.. .. هینا _چان... هق....
من: ع.. عب نداره... اما انقد خودتو برای چیزای الکی ناراحت نکن
اما: ولی... رین الان.. هق... الان تو بدنت میسوزه... هق... مگه نه؟... هق... تقصیر من بود؟... هق... رین تقصیر منه؟...
من : نه اما تقصیر تو نیست... تقصیر منه ک از اول نگرانت کردم... شرمنده... نمیخاستم اذیتت کنم....
اما: هق... ولی الان همشون میدونن و نیکم ازش استفاده میگنه... هق... نمیخام اذیت شی...
من: نه من اذیت نمیشم... اما... منو ببین...
اما سرشو اورد بالا و من بهش لبخند زدم... واقعا ناراحتم ک باعث شدم حس گناه کنه... ولی فعلا بیشتر از این ازم بر نمیاد....
* خوردن زنگ*
اشکاشو پاک کردو
اما: پس میرم تو کلاسم..
من: اوهوم...
☆یکم بعد سر کلاس ☆
ویو نویسنده:
رین پاشو زد ب باجی
باجی *نیم نگاهی ب رین کرد *
باجی: چیه؟*اروم*
رین: گشنمههه *اروم *
باجی: وقتی هیچی نمیخوری همین میشه دیگه... میتونی تحمل کنی؟
رین: هم ها هم نه.... اییی دارم حالت تهوه...*گرفتن دهنش *
باجی: سنسه... رین حالش خوب نیس میشه بره بیرون؟
سنسه: هایتانی سان میتونید برید بیرون... کیسوکه سان شماهم باهاش برین
باجی: های!
رفتن بیرونو...
_________________________________________________
بچچچچچ... تا ی ساعت دیگه پارت بعدم میزارمممم
بخاطر سنجو جون❤❤
- ۱.۴k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط